از آب، برایش آبرو کافی بود
آن لحظه عطش برای او کافی بود
شاید که لبی تشنه نمی ماند آن روز
یک مشک و یک دست عمو کافی بود
شاعر : محمود رحیمی
در پیش تو عشق مشق غیرت می کرد
غیرت به شجاعتت حسادت می کرد
از عرش خدا به کربلا آمده بود
با دست بریده ی تو بیعت می کرد
گدای او شدن ' زشتی ندارد
حساب اوسرانگشتی ندارد
گدایی کن که سقا دست به نقد است
چک عباس(ع) برگشتی ندارد ...
تو تا بودی حرم آسایشی داشت
و زینب خواهرم آرامشی داشت
نشد قولی دهی پایش نباشی
اگر از تو سکینه خواهشی داشت
بس که دست دلبرم مشکل گشایی می کند
خلق می گویند این سقا خدایی می کند
گر چه از فرط گنه بیگانه گشتم با دلش
اوست دائم با دل من آشنایی می کند
نوای سینه فقط با ابالفضل است
یگانه صاحب پرچم فقط ابالفضل است
رایت اند همه خلق و پادشاه است او
بدان که مالک ما هم فقط ابالفضل است