تو تا بودی حرم آسایشی داشت
و زینب خواهرم آرامشی داشت
نشد قولی دهی پایش نباشی
اگر از تو سکینه خواهشی داشت
تو بودی خواهرم دلگرم می شد
تمام لشگرم دلگرم می شد
همیشه با صدای خنده هایت
رقیه دخترم دلگرم می شد
به بر پا بودنت لشگر به پا بود
کنارم پرچم حیدر به پا بود
تو رفتی زینب از پای بنشست
به نفس بودنت خواهر به پا بود
تو و یک پیکر پاشیده از هم
منو و یک لشگر پاشیده از هم
تو و ضرب عمود آهنین و
حسین و یک سر پاشیده از هم
تو رفتی و مرا بیچاره کردند
تمام خیمه ها را پاره کردند
چرا نقش زمینی غیرت الله
زنان خیمه را آواره کردند ...
شاعر: وحید محمدی