پایگاه تخصصی شعرحضرت ابوالفضل علیه السلام

قمر بنی هاشم (ع) وحماسه ساحل فرات:

برای دلاورِ غیوری همچون عباس، دشوارترین مسؤولیت، ماندن برای نوبت آخر است. برای او که جانی لبریز از ایمان و قلبی سرشار از شور و شهادت طلبی داشت، ماندن تا آخرین لحظات عاشورا و تحمّل آن همه داغِ برادران و یاران و غربت و مظلومیّتِ سیدالشهدا بسیار سنگین بود، امّا تکلیفی بود که بر عهده داشت.
نیروهای تحت فرمان عباس به شهادت رسیدند. او به‏ عنوان فرمانده بی ‏سپاه چه می‏توانست بکند؟

 علمدار کربلا وپند واندرز دادن دشمنان :

آن دلاور بزرگوار نیز به طرف آن مسخ شدگان هم آنان که دلهایشان تهى از مهربانى و عطوفت بود رفت ، آنان را پند داد، از عذاب و انتقام الهى برحذر داشت و سپس سخن خود را متوجه عمر سعد کرد و گفت :
» اى پسر سعد! این حسین فرزند دختر پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) است که اصحاب و اهل بیتش را کشته اید و اینک خانواده و کودکانش تشنه اند، پس قدرى از این آب که مهریه مام عزیزش زهراست سلام الله علیه بدهید کودکان خردسال او در میان آفتاب سوزان هلاک نشوند. آنان را آب دهید که تشنگى ، جگرشان را آتش زده است . و این حسین است که باز مى گوید: مرا واگذارید تا به سوى روم یا هند بروم و حجاز و عراق را براى شما بگذارم»

از این سخن بعضى از آنان گریان ، و پاره اى ساکت ، و برخى به کنارى رفته ، از اسب پیاده شده ، خاک بر سر ریخته و بى تابانه اشک از دیده مى باریدند سکوتى هولناک نیروهاى پسر سعد را فرا گرفت ، بیشترشان سر فرو افکندند و آرزو کردند که به زمین فرو روند.

پس شمر بن ذى الجوشن پلید و ناپاک ، چنین پاسخ داد:

«اى پسر ابوتراب ! اگر سطح زمین همه آب بود و در اختیار ما قرار داشت ، قطره اى به شما نمى دادیم تا آنکه تنبه بیعت با یزید بدهید.»

دنائت طبع ، پست فطرتى و لئامت ، این ناجوانمرد را تا بدین درجه از ناپاکى تنزل داده بود…. عباس در برابر این همه فرومایگی و پستی و خبث، چه می‏توانست بگوید یا چه کند؟

ابوالفضل به سوى برادر بازگشت ، طغیان و سرکشى آنان را بازگو کرد، حضرت امام حسین علیه السلام از شنیدن کلمات آن مزدوران ، آن شاگردان مکتب خیانت ، و آن سگان رو سیاه ، محزون و افسرده گردید. عباس علیه السلام دست به سینه ایستاده بود و بشدت از دیدگان حق بین او اشک مى بارید. لشگر هیاهو کرده ناسزا مى گفتند و فریاد مى زدند که چرا به میدان نمى آیید در آفتاب سوختیم . از میان خیمه گاه ، صداى شیون و ناله هاى دلخراش زنان و کودکان به گوش مى رسید.

ذکر این نکته لازم است که گروهی مقتل نویسان زمان وقوع این واقعه را پس از درخواست امام حسین (ع)از عباس برای آب آوردن ذکر کرده اند…الله اعلم

حضرت عباس

عباس اجازه جنگ می خواهد:

سردار تنها و بی‏ لشکر، احساس تنهایی و دلتنگی کرد. وقتی دید که چه ستاره ‏های درخشانی بر زمین کربلا افتاده و چه قهرمانان آزاده ‏ای به خون غلتیده ‏اند و برادران و برادرزادگان و اصحابِ با وفا و مخلص امام بر ریگزار تفتیده کربلا بر خاک آرمیده ‏اند، شوق پیوستن به آنان در درونش التهابی عجیب پدید آوردواشتیاق زایدالوصفی به شهادت، او را به حضور امام‏ حسین کشید تا اجازه میدان و رخصتِ نبرد نهایی را بگیرد.

امّا امام اجازه نداد وگریستند وبا صدایى حزین فرمودند: «انت صاحبُ لوائی؛ تو پرچمدار منی». یعنی اگر تو به میدان روی و کشته شوی، پرچم اردوی حسینی فرو خواهد افتاد. او به تنهایی برای امام حسین، مثل یک سپاه بود و حامی امام و مدافع خیمه ‏ها و باز دارنده دشمنان از هجوم به زنان و کودکان. امام با بودن ابوالفضل ، احساس توانمندى مى کرد
امّا بی تابی عباس برای جهاد و شهادت، بیش از آن بود که بتوان او را به درنگ وا داشت، با اصرار از امام رخصت میدان طلبید و گفت:« از دست این منافقین سینه ام تنگ شده است ، مى خواهم انتقام خون برادرانم را از آنان بگیرم»

آرى ، هنگامى که برادرانش ، عموزادگانش و دیگر افراد کاروان را چون ستارگانى در خون نشسته دید که بر صحرا فتاده اند و جسدهاى پاره پاره آنان دل را به درد مى آورد، قلبش فشرده شد و از زندگى بیزار گشت . لذا بر آن شد که انتقام آنان را بگیرد و به آنان بپیوندد.

ملا حبیب کاشانی روایت میکند :در روز عاشورا حضرت عباس (ع) نزد برادرش امام حسین (ع)آمد واصرار بسیار کرد که امام به او اجازه رفتن به میدان رابدهد ولی امام حسین (ع) اجازه نمیداد عباس عرض کرد در جنگ صفین روزی به میدان جنگ رفتم وتلاش بسیار کردم هنگامی که با صورت غبارآلود ولبهای خشک نزد پدر بازگشتم مرا نزد خود طلبید غبار از چهره ام پاک کرد وبه من فرمود هنگامی که واقعه کربلا رخ داد برادرت حسین (ع) در صحرای کربلا یارویاور ندارد ویاور می طلبد دست از یاریش برمدار وجان در قدمش نثار کن … اکنون من آماده جان نثاری هستم

درست است داغ آن همه شهید بر دل عباس نشسته است. دشوار است که این شیر بیشه شجاعت و نمونه والای رشادت را نگه داشت. امّا کودکان هم تشنه بودند و صدای العطش آنان بلند بود. عباس هم منصب سقایی و آب‏رسانی به خیمه‏ ها را داشت.

عباس خود نیز تشنه بود، امّا وقتی نگاهش به بی‏تابی کودکان امام حسین(ع)و کاروان کربلا می‏افتاد و چهره‏ های زرد و لبهای خشکیده آنان و مشکهای خالی را می‏دید و ناله ‏های واعطشاه را از آن خردسالانِ گریان می‏شنید، تشنگی خود را از یاد می‏برد.

امام از برادرش خواست براى اطفالى که تشنگى ، آنان را از پا درآورده است ، آب تهیه کند.
در روایتی آمده خیمه ای مخصوص مشکهای آب بود عباس (ع) داخل آن خیمه شد دید که اطفال آن مشکهای خالی ونمدار رابرداشته وشکمهای خود را بر آنها میگذارند تا از عطش آنها کاسته شود حضرت به آنها فرمود : ای نور دیدگانم صبر کنید اکنون میروم وبرای شما آب می آورم

صداى دردناک کودکان را شنید که آواى العطش سرداده بودند، لبهاى خشکیده و رنگهاى پریده آنان را دید و مشاهده کرد که از شدت تشنگى در آستانه مرگ هستند، هراسان شد؛ دریاى درد، در اعماق وجود حضرت موج مى زد، دردى کوبنده خطوط چهره اش را درهم کشید و با شجاعت به فریادرسى آنان برخاست و مشک را برداشت …
در ریاض المصائب و مهیج الاحزان و غیر آن روایت کرده اند:« فلما اجاز الحین علیه السلام اخاه العباس للبراز برز کالجبل العظیم و قلبه کالطود الجسیم لانه کان فارسا هماما و بطلا و ضرغاما و کان جسورا على الطعن و الضرب فى میدان الکفاح و الحرب»

به روایت اکسیر العبادات : حضرت ابوالفضل علیه السلام ، هنگام وداع با برادر، رو به آسمان نمود و عرض کرد: خدایا، مى خواهم به وعده ام (آبرسانى به خیام حرم ) وفا کنم و این مشک را براى این کودکان تشنه کام ، پر از آب نمایم .

سپس پیشانى امام حسین علیه السلام را بوسید و به سوى فرات حرکت کرد….

در اینجا تذکر نکاتی لازم است:

اولا طبق گفته تاریخ به نظر میرسد حضرت عباس (ع) اندکی قبل از شهادت خود دوبار برای آوردن به سوی دشمن حرکت کرد بار اول آنها را نصیحت کرد اما در آنها تاثیر نداشته وبه سوی امام باز میگردد بار دوم با آنها درگیر میشود وعباس(ع) به شهادت میرسند

نکته دوم همراهی امام حسین با ایشان دریکی از این دومرحله است که طبق گفته برخی تاریخ نویسان خود امام حسین (ع) برای آب آوردن سوار اسب میشود وعباس (ع) نیز همراه ایشان میروند ودرگیری شدیدی بوجود می آید ومیان عباس وامام جدایی می افتد امام زخمی شده وبه خیمه ها باز میگردد ولی عباس می ماند …عده ای گفته اند عباس پس از نصیحت آنان ویا درگیری شدید وزخمی شدن برمیگردد عده ای گفته اندکه امام حسین وحضرت عباس با هم برای آب آوردن حرکت کردند وبا لشکریان درگیر شدند وعباس زودتر از امام به آب رسید وبا هم رجز میخواندند تا اینکه عباس بر زمین می افتد وحسین هنگام شهادت خود را به برادر میرساند و عباس در همانجا شهید میشود حال یا این همراهی برای بار اول بوده یا بار دوم که عباس شهید میشود ویا قبل از این دو بوده الله اعلم
امابیشتر مورخان زمان آن را بار دوم نقل کرده اندوگفته اند وقتی عباس مامور آب آوردن شد امام فرمودند با هم به طرف شریعه حرکت میکنیم وچون دشمن مانع شد آن دو بزرگوار به جهاد پرداختند ودر هنگام کارزار عباس پیش روی مولایش به کشتن دشمنان حضرت پرداخت ودر حقیقت دفاع از امام میکرد تا اینکه بر اثر جنگ میان آن دو جدایی افتاد وعباس زودتر به آب رسید وامام میجنگید …ودر آن جدایی حضرت سقا به شهادت رسید وامام تنها شد تا آنکه صدای برادر را شنید وبر بالینش رفت …

ضریح اقا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی