پایگاه تخصصی شعرحضرت ابوالفضل علیه السلام

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگانی حضرت ابوالفضل العباس» ثبت شده است

شهادت در آغوش برادر:

امام حسین (ع)بر سر او حاضر شد در آنجا، حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را در کنار فرات تشنه و در خون آغشته و هر دو دست قطع شده بدید. آن بدن پاره پاره را همى نظاره مى کرد و با آواز بلند مى گریستامام سخت تحت تاثیر این واقعه قرار گرفته بودبر سر پیکر برادر ایستاد، خود را بر روى او انداخت سر او را در دامن خود نهاد وخاک و خون را از آن زدود و بلند گریست و با اشکش او را شستشو داد و با قلبى آکنده از درد و اندوه گفت:

«الان انکسر ظهرى و قلت حیلتى و شمت بى عدوى، آه ! اینک کمرم شکست و راهها بر من بسته شد(تدبیرم گسست )و دشمن شاد شدم.»

امام خم شد و برادر را بوسید، در حالی که اشک بر گونه مبارک و محاسن شریفش جاری شده بود.روایت شده امام با اندوه وگریه بسیارسربرادر رابردامن خود گذاشت وخون از چشمان مبارک حضرت عباس (ع)پاک کرد حضرت عباس برادر رامشاهده کرد وگریست امام حسین (ع)فرمودند:برای چه گریه میکنی ای اباالفضل ؟

آن بزرگوار عرض کرد :ای برادر ای نورچشمم !چگونه گریه نکنم وشما کنارم آمدی وسرم از خاک برداشتی بعد از ساعتی چه کسی سر شمارااز خاک برمیدارد وکی خاک از صورتت پاک می کند ؟آنگاه روح پاکش به جنان پرواز کرد امام حسین با گریه گفتند ای برادر ای عباس!

امام با اندامى درهم شکسته ، نیرویى فروریخته و آرزوهایى بر باد رفته به برادرش خیره شد و آرزو کرد قبل از او به شهادت رسیده باشد. سید جعفر حلى حالت امام را در آن لحظات ، چنین وصف کرده است:
حسین به طرف شهادتگاه عباس رفت در حالى که چشمانش از خیمه ها تا آنجا را کاوش مى کرد. جمال برادر رانهان یافت ، گویى ماه شب چهارده که زیر نیزه ها شکسته نهان باشد، بر پیکر او افتاد و اشکش زمین را گلگون کرد. خواست او را ببوسد، لیکن جایى در بدن او در امان از زخم سلاح نیافت تا ببوسد، فریادى کشید که در صحرا پیچید و سنگهاى سخت را از اندوهش به درد آورد:

برادرم ! بهشت بر تو مبارک باد، هرگز گمان نداشتم راضى شوى که در تنعم باشى و من مصیبت تو را ببینم برادرم ! دیگر چه کسى دختران محمد را حمایت خواهد کرد، که ترحم مى خواهند لیکن کسى به آنان رحم نمى کند.
پس از تو نمى پنداشتم که دستانم از کار بیفتد، چشمانم نابینا شود و کمرم بشکند.
براى غیر تو سیلى به گونه مى نوازند و اینک براى تو است که با شمشیرهاى آخته به پیشانیم کوبیده مى شود.
میان شهادت جانگداز تو و شهادت من ، جز آنکه تو را مى خوانم و تو از نعیم بهره مندى ، فاصله اى نیست
این شمشیر تو است ، دیگر چه کسى با آن ، دشمنان را خوار مى کند؟! این پرچم توست ، دیگر چه کسى با آن پیش خواهد رفت ؟! برادرم ! مرگ فرزندانم را بر من سبک کردى و زخم را تنها زخم دردناکتر، تسکین مى دهد»
این شعر توصیف دقیقى است از مصایبى که امام پس از فقدان برادر، به آنها دچار شدند.

ضریح اقا

خود را بر او انداخت درحالى که مى گفت:

امروز شمشیر از کف افتاد، امروز سردار سپاه از دست رفت ، امروز راه یافتگان ، امام خود را از دست دادند، امروز جمعیت ما پریشان شد. امروز پایه ها از هم گسیخت ، امروز چشمانى که با بودنت به خواب نمى رفتند آرام گرفتندوخوابیدندوچشمانى که به راحتى مى خوابیدند از خفتن محروم شدند.

اى جان برادر! آیا مى دانى که پس از تو لئیمان بر تو تاختند و یورش ‍ آوردند، گویى آسمان به زمین آمده است یا آنکه قله هاى کوهها فرو ریخته است ، لیکن یک چیز مصیبت تو را برایم آسان مى کند؛ اینکه به زوردى به تو ملحق مى شوم و این خواسته پروردگار داناست

با این همه هرچه شاعران و نویسندگان بگویند و بنویسند، نمى توانند ابعاد مصیبت امام ، رنج و اندوه کمرشکن و سوگ او را کاملاً تصویر کنند.

غلام عباس(ع)

چگونگی شهادت سپهسالار عشق:

عباس با مشک خود را به ساحل فرات رسانید تنها چیزی که درذهنش بود رساندن آب به خیمه ها بودبه گفته تاریخ چهار هزار یا ده هزار نفر نگهبان آب فرات بودند، به آنها حمله کرد ، آنان را پراکنده ساخت ، حلقه محاصره را درهم شکست دشمنان شش بار به او حمله کردند تا نگذارند او خود را به آب برساند، ولى آن حضرت ضرباتى سنگین بر آنها وارد ساخت و پس از کشتن تعداد بسیاری از آنان (به روایتی هشتاد نفر از آنها ) خود را به آب رسانید و آنجا را در اختیار گرفت.

جگرش از شدت تشنگى چون اخگرى مى سوخت ، مشتى آب برگرفت تا بنوشد، لیکن به یاد تشنگى برادرش و بانوان و کودکان افتاد، آب را ریخت… جان عباس با جان حسین پیوند داشت، یک روح در دوبدن بودند. عباسِ وفادار چگونه از شطّ فرات آب گوارا بنوشد، در حالی که لبهای حسین از تشنگی خشکیده است؟ هرگز، این رسم وفا به برادر نیست.او باخودگفت:

«اى نفس ! پس از حسین ، پست شو و پس از آن مباد که باقى باشى ، این حسین است که جام مرگ مى نوشد ولى تو آب خنک مى نوشى ، به خدا این کار خلاف دین من است »

و به نقل بعضى ، عباس در آن هنگام فرمود: سوگند به خدا لب به آب نمى زنم ، در حالیکه آقایم حسین (علیه السلام) تشنه باشد: «والله لا اذوق الماء و سیدى الحسین عطشانا»

عقل سوداگر مى گوید: آب بیاشام تا نیرو بگیرى و بتوانى خوب بجنگى ، ولى عشق و وفا و صفا مى گوید: برادرت و نور دیدگان برادرت تشنه اند، چگونه تو آب بنوشى و آنها تشنه باشند.او آب را بر فرات ریخت. به یاد عطش حسین، آب ننوشید تا خودش نیز همچون برادرش لب تشنه شهادت را استقبال کند و به این صورت، آموزگار راستین وفا باشد.

حضرت عباس

به یاد وصیت پدر:

عباس در آن هنگام به یاد وصیت پدر افتاده بود …بعضى نقل کرده اند: حضرت على بن ابى طالب علیه السلام در شب ۲۱ رمضان سال چهلم هجرى شب شهادت خویش ابوالفضل العباس علیه السلام را در اغوش گرفت و به سینه چسبانید و فرمود: پسرم بزودى در روز قیامت به وسیله تو چشمم روشن مى گردد. آنگاه افزود:
ولدى ، اذا کان یوم عاشوراء و دخلت المشرعة ، ایاک تشرب الماء و اءخوک الحسین عطشان ، پسرم هنگامى که روز عاشورا فرا رسید وبر شریعه آب وارد شدى ، مبادا آب بیاشامى در حالیکه برادرت تشنه است .
آری انسانیت ، این فداکارى را پاس مى دارد و این روح بزرگوار را که در دنیاى فضیلت و اسلام مى درخشد و زیباترین درسها را از کرامت انسانى به نسلهاى مختلف مى آموزد، بزرگ مى شمارد.
این ایثار که در چهار چوب زمان و مکان نمى گنجد از بارزترین ویژگیهاى آقایمان ابوالفضل بود. شخصیت مجذوب حضرت و شیفته امام نمى توانست بپذیرد که قبل از برادر آب بنوشد. کدام ایثار از این صادقانه تر و والاتر است ؟

قمر بنى هاشم ، سرافراز، پس از پر کردن مشک آب ، راه خیمه ها را در پیش گرفت و این عزیزترین هدیه را که از جان گرامیتر مى داشت با خود حمل مى کرد. در بازگشت ، نگهبانان شطّ فرات، راه را بر او بستند. عباس چاره‏ ای جز نبرد با آنان نداشت با دشمنان خدا و انسانهاى بى مقدار، درآویخت ، جنگی سخت میان سقای کربلا و آن فرومایگان در گرفت. عباس بن علی گوشه ‏ای از شجاعت خویش را نشان داد. هیچ کس به تنهایی جرأت رویارو شدن با او را نداشت، از این‏رو به صورت گروهی بر او می‏تاختند تا در محاصره‏ اش قرار دهند. او نمی‏خواست با آنان رسماً جنگ کند. هدفش آن بود که آب را سالم به خیمه ‏ها برساند. او را از همه طرف محاصره کردند و مانع از رساندن آب به تشنگان خاندان نبوت شدند. البته لازم به ذکر است که حضرت در آن هنگام فقط به فکر رساندن مشک به خیمه ها بود وجنگیدن او بیشتر به خاطر دفع حمله دشمنان وشکستن حلقه محاصره آنان بود والا چه کسی جرات داشت به حضرت نزدیک شود !!او کوتاهترین راه را برای رسیدن به خیمه ها انتخاب کرده بود از هر طرف بر او حمله آوردند و عباس شمشیر می‏زد و راه میگشود و پیش می‏ آمد حضرت با خواندن رجز زیر، دشمنان را تار و مار کرد و بسیارى را کشت.

از مرگ هنگامى که روى آورد بیمى ندارم ، تا آنکه میان دلاوران به خاک افتم ، جانم پناه نواده مصطفى باد! منم عباس که براى تشنگان آب مى آورم و روز نبرد از هیچ شرى هراس ندارم

 با این رجز، دلیرى بى مانند خود را آشکار ساخت ، بى باکى خود را از مرگ نشان داد و گفت که : با چهره خندان براى دفاع از حق و جانبازى در راه برادر به استقبال مرگ خواهد شتافت . سر افراز بود از اینکه مشکى پرآب براى تشنگان اهل بیت مى برد.

سپاهیان از برابر او هراسان مى گریختند، عباس آنان را به یاد قهرمانیهاى پدرش ، فاتح خیبر و درهم کوبنده پایه هاى شرک ، مى انداخت ؛

عباس همچنان میجنگید با اینکه نیروهاى دشمن دایره وار او را در میان گرفته بودند، اصلا از کثرت اعدا نیندیشید و حیدر وار بر آن گرگان آدمخوار حمله برد. اما پایداری آن رادمرد الهی با خیانت دشمن شکسته شد لیکن یکى از بزدلان و ناجوانمردان کوفه بنام نوفل بن ازرق یزید بن ورقاء جهنى (عده ای نام او را زیدبن ورقاء جهنی گفته اند وطبری نام پدر اورا رقاد بنی میداند ) در کمین حضرت نشست و از پشت نخلى بتاخت و از پشت به ایشان حمله کرد و به معاونت حکیم بن طفیل سنبسى دست راست آن حضرت را از تن جدا کرد.  دستى که همواره بر سر محرومان و ستمدیدگان بود و از حقوق آنان دفاع مى کرد. که ناگاه نور چشم على مرتضى علیه السلام جلدى کرد و مشک را به دوش چپ افکند و تیغ را به دست چپ گرفت  قهرمان کربلا این ضربه را به هیچ گرفت و به رجزخوانى پرداخت:

«به خدا قسم ! اگر دست راستم را قطع کردید، من همچنان از دینم دفاع خواهم کرد و از امام درست باور خود، فرزند پیامبر امین و پاک ، حمایت خواهم نمود»

با این رجز، اهداف بزرگ و آرمانهاى والایى را که به خاطر آنها مى جنگید، نشان داد و روشن کرد که براى دفاع از اسلام و امام مسلمانان و سید جوانان بهشت ، پیکار مى کند.اباالفضل، گاهی نعره می‏زد و خروش بر می‏ آورد تا در دل مهاجمان هراس افکند و گاهی رجز می‏خواند. خروشهای عباس در میدان نبرد، عصاره همه فریادهای درگلو بشکسته حق طلبان بود. عباس، درحالی که شمشیر را به دست چپ گرفته بود، به پیکار خویش ادامه داد
اندکى دور نشده بود که حکیم بن طفیل درکمین حضرت نشست و دست چپ ایشان را ازپایان ساعد قطع کرد حضرت به گفته برخى منابع مشک را به دندان گرفت وپرچم را به سینه خود چسبانده ونگه داشته بود این شیوه چون رفتار عمویش جعفرطیار در جنگ موته بود هنگامی که دو دستش را قطع کردند حضرت بدون توجه به خونریزى و درد بسیار، براى رساندن آب به تشنگان اهل بیت با رکاب شروع به تاختن کردوفقط به فکر رساندن آب به خیمه ها بود

حقیقتاً این بالاترین مرحله شرف ، وفادارى و محبت است که انسانى از خود نشان مى دهد. در این وقت نیز با نفس خود مى گفت

اى نفس ، از هجوم و حمله کفار ترس و واهمه به خود راه مده و شاد و خرسند باش ‍ به ملاقات رحمت خداوند جبار در جوار پیغمبر بزرگوار سید ابرار احمد مختار. این گروه اشرار دست چپ مرا بریدند؛ پس اى پروردگار من ، ایشان را به آتش شرربار دوزخ افکن…

دشمن که پی به عظمت وشهامت عباس برده بود آخرین چاره در تیرباران کردن حضرت دید…. بنابربرخی روایات زمانى که قمر بنى هاشم علیه السلام مشک را پر کرد و بر اسب سوار شد، آن دریاى لشگر هجوم آوردند و چون سدى آهنین راه را بر او بستند و آن سلاله طیبین را هدف تیر قرار دادند. چهار هزار تیر انداز آنچنان بدن قمر بنى هاشم علیه السلام را آماج تیر قرار دادند که زره بر تن وى همچون پوست خارپشت مى نمودتا زمانى که مشک سالم بود، قمر بنى هاشم علیه السلام با رکاب همى اسب را مى راند، بدان امید که از انبوه لشگر بیرون آید. حضرت عباس علیه السلام در کربلا چنان شجاع بود که که دشمن انگشت حیرت به دهان گرفت و گفت:
در حالى که او سوار اسب میتاخت تیرى به مشک اصابت کرد و آب آن را فروریخت . سردار کربلا ایستاد، اندوه او را فراگرفت ، ریخته شدن آب برایش ‍ سنگین تر از جدا شدن دستانش بود.دوست میداشت به جای آب جان از بدنش بیرون میرفت آری در اینجا دیگراحتیاجی نبود که برای شهادت حضرتش عمود آهنی به کاررود خدالعنت کند آن تیرافکن راکه تیر به مشک زد وخدالعنت کند همه ظالمان روزگار را….

ناگهان پیکان دیگرى بر سینه مبارکش وارد شد؛ و تیری هم به چشم ایشان اصابت کرد و نیز ملعونى از قبیله بنى دارم از پشت سر آن حضرت آمد وبه ایشان حمله کرد و عمودى آهنی بر فرق قمر بنى هاشم علیه السلام فرود آورد فرق ایشان شکافت و آن حضرت از روى اسب با صورت بر روى زمین افتاد،

و در اینجا بود که ناله اش بلند شد: «یا اخاه ادرک اخاک» (ای برادر برادرت رادریاب )وآخرین سلام و درودش را براى برادر فرستاد

باد،صداى عباس رابه امام رساند،قلبش شرحه شرحه شد،دلش ازهم گسیخت ، چون شهاب ثاقب به طرف علقمه شتافت ، با دشمنان درآویخت ،حلقه محاصره دشمن راشکافت وشمار زیادی از آنان رابه هلاکت رساند وخود رابه برادر رسانید

 لازم به ذکراست که عباس(ع) درتمامی دوران حیات خود احترام برادر را نگاه میداشت هرگز در پیشگاه امام حسین(ع) نمی نشست مگرآنکه حضرتش اجازه فرماید وبرخورد او با امام حسین (ع)همانند برخورد بنده ای بود در مقابل سرورش واز روی ادب هیچگاه امام را خطاب به برادر نمی کرد وهمیشه ایشان را با القابی مثل آقا ،سرورمن ،اباعبدالله وپسر رسول خدا صدامیزد

 واینک هنگام شهادت این اولین بار بود که او امام را برادر صدامیزدشاید به این دلیل باشد که او فاطمه زهرا (س) را در آن هنگام دیده بود که با گریه خطاب به عباس (ع)گفته بود

غلام عباس(ع)

قمر بنی هاشم (ع) وحماسه ساحل فرات:

برای دلاورِ غیوری همچون عباس، دشوارترین مسؤولیت، ماندن برای نوبت آخر است. برای او که جانی لبریز از ایمان و قلبی سرشار از شور و شهادت طلبی داشت، ماندن تا آخرین لحظات عاشورا و تحمّل آن همه داغِ برادران و یاران و غربت و مظلومیّتِ سیدالشهدا بسیار سنگین بود، امّا تکلیفی بود که بر عهده داشت.
نیروهای تحت فرمان عباس به شهادت رسیدند. او به‏ عنوان فرمانده بی ‏سپاه چه می‏توانست بکند؟

 علمدار کربلا وپند واندرز دادن دشمنان :

آن دلاور بزرگوار نیز به طرف آن مسخ شدگان هم آنان که دلهایشان تهى از مهربانى و عطوفت بود رفت ، آنان را پند داد، از عذاب و انتقام الهى برحذر داشت و سپس سخن خود را متوجه عمر سعد کرد و گفت :
» اى پسر سعد! این حسین فرزند دختر پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) است که اصحاب و اهل بیتش را کشته اید و اینک خانواده و کودکانش تشنه اند، پس قدرى از این آب که مهریه مام عزیزش زهراست سلام الله علیه بدهید کودکان خردسال او در میان آفتاب سوزان هلاک نشوند. آنان را آب دهید که تشنگى ، جگرشان را آتش زده است . و این حسین است که باز مى گوید: مرا واگذارید تا به سوى روم یا هند بروم و حجاز و عراق را براى شما بگذارم»

از این سخن بعضى از آنان گریان ، و پاره اى ساکت ، و برخى به کنارى رفته ، از اسب پیاده شده ، خاک بر سر ریخته و بى تابانه اشک از دیده مى باریدند سکوتى هولناک نیروهاى پسر سعد را فرا گرفت ، بیشترشان سر فرو افکندند و آرزو کردند که به زمین فرو روند.

پس شمر بن ذى الجوشن پلید و ناپاک ، چنین پاسخ داد:

«اى پسر ابوتراب ! اگر سطح زمین همه آب بود و در اختیار ما قرار داشت ، قطره اى به شما نمى دادیم تا آنکه تنبه بیعت با یزید بدهید.»

دنائت طبع ، پست فطرتى و لئامت ، این ناجوانمرد را تا بدین درجه از ناپاکى تنزل داده بود…. عباس در برابر این همه فرومایگی و پستی و خبث، چه می‏توانست بگوید یا چه کند؟

ابوالفضل به سوى برادر بازگشت ، طغیان و سرکشى آنان را بازگو کرد، حضرت امام حسین علیه السلام از شنیدن کلمات آن مزدوران ، آن شاگردان مکتب خیانت ، و آن سگان رو سیاه ، محزون و افسرده گردید. عباس علیه السلام دست به سینه ایستاده بود و بشدت از دیدگان حق بین او اشک مى بارید. لشگر هیاهو کرده ناسزا مى گفتند و فریاد مى زدند که چرا به میدان نمى آیید در آفتاب سوختیم . از میان خیمه گاه ، صداى شیون و ناله هاى دلخراش زنان و کودکان به گوش مى رسید.

ذکر این نکته لازم است که گروهی مقتل نویسان زمان وقوع این واقعه را پس از درخواست امام حسین (ع)از عباس برای آب آوردن ذکر کرده اند…الله اعلم

حضرت عباس

عباس اجازه جنگ می خواهد:

سردار تنها و بی‏ لشکر، احساس تنهایی و دلتنگی کرد. وقتی دید که چه ستاره ‏های درخشانی بر زمین کربلا افتاده و چه قهرمانان آزاده ‏ای به خون غلتیده ‏اند و برادران و برادرزادگان و اصحابِ با وفا و مخلص امام بر ریگزار تفتیده کربلا بر خاک آرمیده ‏اند، شوق پیوستن به آنان در درونش التهابی عجیب پدید آوردواشتیاق زایدالوصفی به شهادت، او را به حضور امام‏ حسین کشید تا اجازه میدان و رخصتِ نبرد نهایی را بگیرد.

امّا امام اجازه نداد وگریستند وبا صدایى حزین فرمودند: «انت صاحبُ لوائی؛ تو پرچمدار منی». یعنی اگر تو به میدان روی و کشته شوی، پرچم اردوی حسینی فرو خواهد افتاد. او به تنهایی برای امام حسین، مثل یک سپاه بود و حامی امام و مدافع خیمه ‏ها و باز دارنده دشمنان از هجوم به زنان و کودکان. امام با بودن ابوالفضل ، احساس توانمندى مى کرد
امّا بی تابی عباس برای جهاد و شهادت، بیش از آن بود که بتوان او را به درنگ وا داشت، با اصرار از امام رخصت میدان طلبید و گفت:« از دست این منافقین سینه ام تنگ شده است ، مى خواهم انتقام خون برادرانم را از آنان بگیرم»

آرى ، هنگامى که برادرانش ، عموزادگانش و دیگر افراد کاروان را چون ستارگانى در خون نشسته دید که بر صحرا فتاده اند و جسدهاى پاره پاره آنان دل را به درد مى آورد، قلبش فشرده شد و از زندگى بیزار گشت . لذا بر آن شد که انتقام آنان را بگیرد و به آنان بپیوندد.

ملا حبیب کاشانی روایت میکند :در روز عاشورا حضرت عباس (ع) نزد برادرش امام حسین (ع)آمد واصرار بسیار کرد که امام به او اجازه رفتن به میدان رابدهد ولی امام حسین (ع) اجازه نمیداد عباس عرض کرد در جنگ صفین روزی به میدان جنگ رفتم وتلاش بسیار کردم هنگامی که با صورت غبارآلود ولبهای خشک نزد پدر بازگشتم مرا نزد خود طلبید غبار از چهره ام پاک کرد وبه من فرمود هنگامی که واقعه کربلا رخ داد برادرت حسین (ع) در صحرای کربلا یارویاور ندارد ویاور می طلبد دست از یاریش برمدار وجان در قدمش نثار کن … اکنون من آماده جان نثاری هستم

درست است داغ آن همه شهید بر دل عباس نشسته است. دشوار است که این شیر بیشه شجاعت و نمونه والای رشادت را نگه داشت. امّا کودکان هم تشنه بودند و صدای العطش آنان بلند بود. عباس هم منصب سقایی و آب‏رسانی به خیمه‏ ها را داشت.

عباس خود نیز تشنه بود، امّا وقتی نگاهش به بی‏تابی کودکان امام حسین(ع)و کاروان کربلا می‏افتاد و چهره‏ های زرد و لبهای خشکیده آنان و مشکهای خالی را می‏دید و ناله ‏های واعطشاه را از آن خردسالانِ گریان می‏شنید، تشنگی خود را از یاد می‏برد.

امام از برادرش خواست براى اطفالى که تشنگى ، آنان را از پا درآورده است ، آب تهیه کند.
در روایتی آمده خیمه ای مخصوص مشکهای آب بود عباس (ع) داخل آن خیمه شد دید که اطفال آن مشکهای خالی ونمدار رابرداشته وشکمهای خود را بر آنها میگذارند تا از عطش آنها کاسته شود حضرت به آنها فرمود : ای نور دیدگانم صبر کنید اکنون میروم وبرای شما آب می آورم

صداى دردناک کودکان را شنید که آواى العطش سرداده بودند، لبهاى خشکیده و رنگهاى پریده آنان را دید و مشاهده کرد که از شدت تشنگى در آستانه مرگ هستند، هراسان شد؛ دریاى درد، در اعماق وجود حضرت موج مى زد، دردى کوبنده خطوط چهره اش را درهم کشید و با شجاعت به فریادرسى آنان برخاست و مشک را برداشت …
در ریاض المصائب و مهیج الاحزان و غیر آن روایت کرده اند:« فلما اجاز الحین علیه السلام اخاه العباس للبراز برز کالجبل العظیم و قلبه کالطود الجسیم لانه کان فارسا هماما و بطلا و ضرغاما و کان جسورا على الطعن و الضرب فى میدان الکفاح و الحرب»

به روایت اکسیر العبادات : حضرت ابوالفضل علیه السلام ، هنگام وداع با برادر، رو به آسمان نمود و عرض کرد: خدایا، مى خواهم به وعده ام (آبرسانى به خیام حرم ) وفا کنم و این مشک را براى این کودکان تشنه کام ، پر از آب نمایم .

سپس پیشانى امام حسین علیه السلام را بوسید و به سوى فرات حرکت کرد….

در اینجا تذکر نکاتی لازم است:

اولا طبق گفته تاریخ به نظر میرسد حضرت عباس (ع) اندکی قبل از شهادت خود دوبار برای آوردن به سوی دشمن حرکت کرد بار اول آنها را نصیحت کرد اما در آنها تاثیر نداشته وبه سوی امام باز میگردد بار دوم با آنها درگیر میشود وعباس(ع) به شهادت میرسند

نکته دوم همراهی امام حسین با ایشان دریکی از این دومرحله است که طبق گفته برخی تاریخ نویسان خود امام حسین (ع) برای آب آوردن سوار اسب میشود وعباس (ع) نیز همراه ایشان میروند ودرگیری شدیدی بوجود می آید ومیان عباس وامام جدایی می افتد امام زخمی شده وبه خیمه ها باز میگردد ولی عباس می ماند …عده ای گفته اند عباس پس از نصیحت آنان ویا درگیری شدید وزخمی شدن برمیگردد عده ای گفته اندکه امام حسین وحضرت عباس با هم برای آب آوردن حرکت کردند وبا لشکریان درگیر شدند وعباس زودتر از امام به آب رسید وبا هم رجز میخواندند تا اینکه عباس بر زمین می افتد وحسین هنگام شهادت خود را به برادر میرساند و عباس در همانجا شهید میشود حال یا این همراهی برای بار اول بوده یا بار دوم که عباس شهید میشود ویا قبل از این دو بوده الله اعلم
امابیشتر مورخان زمان آن را بار دوم نقل کرده اندوگفته اند وقتی عباس مامور آب آوردن شد امام فرمودند با هم به طرف شریعه حرکت میکنیم وچون دشمن مانع شد آن دو بزرگوار به جهاد پرداختند ودر هنگام کارزار عباس پیش روی مولایش به کشتن دشمنان حضرت پرداخت ودر حقیقت دفاع از امام میکرد تا اینکه بر اثر جنگ میان آن دو جدایی افتاد وعباس زودتر به آب رسید وامام میجنگید …ودر آن جدایی حضرت سقا به شهادت رسید وامام تنها شد تا آنکه صدای برادر را شنید وبر بالینش رفت …

ضریح اقا

غلام عباس(ع)

یل کربلا وشهادت خاندان نبوت:

پس از شهادت اصحاب پاکباز و روشن ضمیر امام ، رادمردان خاندان پیامبر چون هُژبرانى خشمگین براى دفاع از ریحانه رسول خدا و حمایت از حریم نبوت و بانوان حرم ، بپا خاستندوبه شهادت رسیدند اولین کسی که به میدان جنگ رفت علی اکبر بود .

فرزند حسین با دلاورى بى مانندى به نبرد پرداخت تا آنکه عده زیادی را به هلاکت رساند در این هنگام ، خبیث پست مرة بن منقذ عبدى گفت:«گناهان عرب بر دوش من اگر پدرش را به عزایش ‍ ننشانم »
و به طرف شبیه رسول خدا تاخت و ناجوانمردانه از پشت با نیزه ضربتى به کمرش زد و با شمشیر، سرش را شکافت . على دست در گردن اسب کرد به این پندار که او را نزد پدرش بازخواهد گرداند تا براى آخرین بار وداع کند، لیکن اسب او را به طرف اردوگاه دشمن برد و آنان على را از همه طرف محاصره کردند و با شمشیرهایشان او را قطعه قطعه کردند تا آنکه انتقام خسارات و تلفات خود را بگیرند.

على صدایش را بلند کرد:

«سلامم بر تو باد اى اباعبداللّه ! اینک این جدم رسول خداست که مرا با جام خود نوشاند که پس از آن تشنه نمى شوم ، در حالى که مى گفت : براى تو نیز جامى ذخیره شده است»

باد، این کلمات را به پدرش رساند، قلبش پاره پاره شد. بند دلش از هم گسیخت ، نیرویش فرو ریخت ، قدرتش را از دست داد. شتابان خود را به فرزند رساند، گونه بر گونه اش گذاشت . پیکر پاره پاره فرزند بى حرکت بود، امام با صدایى که پاره هاى قلبش را در خود داشت و چشمانى خونبار مى گفت.

 خداوند قومى را که تو را کشتند، بکشد، پسرم ! چقدر آنان بر خداوند و هتک حرمت پیامبر، جسارت دارند! پس از تو، خاک بر سر دنیا باد». عباس ( علیه السّلام ) در کنار برادرش بود، با قلبى آتش گرفته و پاره پاره از رنج و درد از مصیبتى که بر سرشان آمده بود. چرا که پسر برادرش که یک دنیا فضیلت و افتخار بود به شهادت رسیده بود. چقدر این فاجعه هولناک و چقدر مصیبت دهشتناکى است !

تمامی کسانی که از خاندان نبوت باقی مانده بودند براى دفاع از امام و ریحانه رسول خدا بپاخاستند و به شرف شهادت نایل شدند. پس از آنان از خاندان نبوت جز برادران امام و در راسشان عباس ، کسى باقى نماند. عباس در کنار برادر به عنوان نیرویى بازدارنده عمل مى کرد و ایشان را از هر حمله و تجاوزى حفظ مى نمود و شریک تمامى دردها و رنجهاى برادر بود.

قلب ابوالفضل از رنج و اندوه فشرده شده بود و آرزو مى کرد که مرگ ، او را در رُباید و شاهد این حوادث هولناک ، که هر زنده اى را از پا درمى آورد و بنیاد صبر را واژگون مى کرد و جز صاحبان عزیمت از پیامبران که خداوند آنان را آزموده و بر بندگان برترى داده ، کسى طاقت آنها را نداشت نباشد.

از جمله این حوادث هولناک آن بود که ابوالفضل ( علیه السّلام ) هر لحظه به استقبال جوان نورسى مى شتافت که شمشیرها و نیزه هاى بنى امیّه اندام او را پاره پاره کرده بودند و صداى بانوان حرم را مى شنید که به سختى بر عزیز خود مویه مى کردند و بر صورت خود مى کوفتند و ماههاى شب چهارده را که در راه دفاع از ریحانه رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله ) به خون تپیده بودند، در آغوش مى گرفتند.

علاوه بر همه اینها، ابوالفضل برادر تنهاى خود را میان انبوه کرکسانى مى دید که براى تقرب به جرثومه دنائت ، پسر مرجانه ، تشنه ریختن خون امام هستند، لیکن این محنتها و رنجها عزم حضرت را براى پیکار با دشمنان خدا و جانبازى در راه نواده پیامبر اکرم(صلّى اللّه علیه و آله) جزم مى کرد و ایشان مصمم تر مى شدند.
مظلومیّت، تنهایی و تشنگی بی‏تاب کننده بود. امّا عباس، همچنان پرچم مبارزه را استوار در دست داشت و سایه وار در پی امام حسین بود وخود را سپر حفاظتی او ساخته بود.

قمر بنی هاشم

قمربنی هاشم و برادرانش در روز عاشورا:

پس از شهادت جوانان اهل بیت ( علیهم السّلام ) عباس قهرمان کربلا به برادران خود رو کرد و گفت اینک من به جاى پدر شما هستم و میل دارم ببینم شما در برابر چشم من در راه اسلام و یاورى حضرت امام حسین( علیه السلام) فداکارى نمایید.

وی همچنین فرمود:

اینک در میدان نبرد درآئید و مخلصانه در راه یارى دین خدا با دشمنان او کارزار نمایید زیرا یقین مى دانم از این عمل ، زیانى نخواهید دیدبدانان گفت :

به پیش تازید تا ببینم که براى خدا و رسولش خیر خواهى نموده اید، زیرا شما را فرزندانى نیست .

از برادران بزرگوارش خواست خود را براى خدا قربانى کنند و خالصانه در راه خدا و رسولش جهاد نمایند و در جانبازى خود به چیز دیگرى اعم از نسب و غیره نیندیشند. ابوالفضل متوجه برادرش عبداللّه گشت و گفت :
« برادرم ! پیش برو تا تو را کشته ببینم و نزد خدایت به حساب آورم».

آن رادمردان نداى حق را لبیک گفتند و براى دفاع از بزرگ خاندان نبوت و امامت ، حسین بن على( علیه السّلام) پیش تاختند.

Pic-Katibe1

غلام عباس(ع)

شب تجلّی وفا:

برای یاران ابا عبدالله شب عاشورا آخرین شب بود. فردایش روز فداکاری و حماسه آفرینی و روز به اثبات رساندن ادّعای صدق و وفا بود. روز از خود گذشتن، به خدا رسیدن، در راه دین عاشقانه جان دادن و از مرگ نهراسیدن و به‏ روی مرگ لبخند زدن.

در آن شب، امام حسین(ع)آخرین سخنها و سخن آخر را با یاران در میان نهاد. همة اصحاب را در خیمه‏ ای گرد آورد. پس از حمد و ثنای الهی، با صدایی رسا و پرحماسه، آنان را مخاطب قرار داد و از جنگ سخت فردا و انبوه دشمن و سرنوشت شهادت سخن گفت و از این که هرکس بماند، شهید خواهد شد. از آنان خواست که هرکس می‏خواهد برود، مانعی نیست و این که فردا هر شمشیری که از نیام بر آید دگربار نیامش را نخواهد دید.
و سکوت… تا هر که می‏خواهد در تاریکی شب برود. رفتنی‏ها قبلا رفته بودند، آنان که مانده‏ اند گران عهد و وفادار و استوارند، با ایمان، شهادت طلب و آهنین اراده. سخن امام به پایان نرسیده، پاسخ وفا از یاران برخاست.
نخستین کسی که برخاست و اعلام وفاداری و نبردتا آخرین قطره خون کرد، عبّاس بود. دیگران هم لای در لای سخنانی همانگونه بر زبان آوردند و پاسخشان این بود که:

چرا برویم، کجا برویم، برویم که پس از تو زنده بمانیم؟! خداوند چنین روزی را هرگز نیاورد! به مردم چه بگوییم؟ اگر نزد آنان برگشتیم، بگوییم سیّد و سرور و تکیه گاهمان را رها کردیم و در معرض تیرها و شمشیرها و نیزه‏ ها گذاشتیم و طعمة درندگان ساختیم و به خاطرعلاقه به زندگی، گریختیم؟ معاذالله! بلکه باحیات تو زنده می‏مانیم و در
پس از عباس، سخن یاران دیگر هرکدام موجی از صداقت و وفا داشت. آنچه که فرزندانِ عقیل گفتند، کلام شورانگیز مسلم بن عوسجه و سعید بن عبداللّه، سخنان حماسی زهیربن قین، وفاداری محمد بن بشیر، حتی آنچه قاسم نوجوان گفت و شهادت در رکاب عموجان را شیرین‏تر از عسل دانست، همه و همه جلوه ‏هایی از ایمان سرشار آنان بود.

اصحاب امام به خیمه ‏های خود رفتند: هم به آماده سازی سلاح خویش برای نبرد فردا مشغول شدند، هم به عبادت و تلاوت و نیایش پرداختند.

سپهسالار عشق ونگهبانى خیام حسینى علیه السلام:

معالى السبطین از دختر على بن ابى طالب علیه السلام ، حضرت زینب کبرى سلام الله علیه نقل مى کند که گوید: شب عاشورا از خیمه خارج شدم تا به خیمه برادرم ، امام حسین علیه السلام بروم . او در خیمه تنها بود. دیدم مشغول مناجات با خداوندگار است و قرآن تلاوت مى کند. با خود فکر کردم در مثل چنین شبى سزاوار نیست برادرم در خیمه تنها بماند.

به دنبال این فکر، به سوى خیمه هاى برادران و پسر عموهایم روان شدم تا انان را بابت این عمل سرزنش کنم . نزدیک خیمه برادرم ، حضرت عباس علیه السلام ، که رسیدم ، صداى همهمه و فریادى به گوشم رسید. پشت خیمه گوش فرا دادم ، دیدم پسر عموها و برادران و برادرزاده هایم گرد هم حلقه زده اند و حضرت عباس علیه السلام نیز در وسط آنان قرار دارد.

وى مانند شیر نیم خیز بر روى دو پا نشسته و شروع به سخن نموده است . نخست خطبه اى ایراد فرمود که مانندش را جز برادرم امام حسین علیه السلام نشنیده بودم . پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله برادر زاده ها و عموزاده ها و برادران خویش را مخاطب قرار داده و فرمود: فردا چه خواهید کرد؟ آنها گفتند: اختیار ما با توست و ما گوش به فرمان توییم . فرمود: بدانید که اصحاب برادرم نسبت به ما بیگانه و غریبه بوده و بار سنگین مرد همیشه بر دوش اهل خود وى قرار دارد.

فردا شما باید در شهادت پیشقدم شوید و نگذارید آنان بر شما در نبرد سبقت بگیرند؛ مبادا مردم بگویند: بنى هاشم یاران خود را پیش افکنده و مرگ را با ضرب شمشیر دیگران ، از خود دفع مى کردند. زینب سلام الله علیه مى گوید: چون سخن برادرم عباس ‍ علیه السلام به اینجا رسید، بنى هاشم شمشیرهاى خود را از نیام کشیده و فریاد زدند: البته که چنین خواهیم کرد، و ما در فرمان تو خواهیم بود….

حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام با جلال و شهامت خاصى ، آن شب به پاسدارى و نگهبانى خیام حسینى علیه السلام مشغول بود و تا صبح لحظه اى به خواب نرفت و دشمن از ترس برق شمشیر حضرت ابوالفضل علیه السلام نه تنها قدرت شبیخون و حمله به آنان را نیافت بلکه به خواب نیز نرفت . آرى ، هر چند دریایى از لشگر در اردوى خصم گرد آمده بود، ولى عباس بن على( علیه السلام) هم شیر بیشه شجاعت و دست پرورده على مرتضى (علیه السلام) بود و در آن شب که یاران امام حسین علیه السلام و بنى هاشم به مناجات با قاضى الحاجات پرداخته و مشغول تلاوت قرآن و رکوع و سجود بودند، عباس ‍ بن على علیه السلام سوار بر اسب با شمشیر آخته به حفاظت از آنان مشغول بود، در نتیجه کودکان و زنان حرم پیغمبر صلى الله علیه و آله با خاطرى آسوده به خواب رفتند در اوج بزرگی، در کنار کودکان بودن و به آنها توجه ویژه داشتن حکایت از روح بلند و جامع شخصیت والای فرزند علی(علیه السلام) دارد.

عباس بن علی در شب عاشورا پیوسته به یاد خدا بود و تا صبح پاسداری می‏داد. کسی جرأت نداشت به خیمه‏ های اهل‏بیت نزدیک شود. آن شب گذشت، شبی اندوهبار و پرهراس تا فردایی پرحماسه و صبحی خونین طلوع کند، تا شاهد وفای عباس و حماسه آفرینی یاران خالص و خدایی اباعبد الله (ع) باشد.

وجود اباالفضل(ع) در سپاه حسین بن علی(ع) هم مایه هراس دشمن بود، هم برای یاران امام و خانواده او و کودکانی که در آن موقعیّتِ سخت در محاصره یک صحرا پر از دشمن قرار گرفته بودند، قوّت قلب و اطمینان خاطر بود. تا عباس بود کودکان و بانوان حریم امامت آسوده می‏خوابیدند و نگرانی نداشتند، چون نگهبانی مثل اباالفضل بیدار بود و پاسداری می‏داد.

حضرت عباس

غلام عباس(ع)

هلاکت معاویه:

معاویه در اضطراب از جنایاتى که مرتکب شده بود و زیر بار سنگین گناهان ، به استقبال مرگ رفت ، در حالى که افسوس مى خورد و مى گفت : واى بر من ! از ابن ادبر مقصودش حجر بن عدى بود به خاطر او روز دشوارى در پیش خواهم داشت.

آرى او، روزى دشوار و حسابى سخت در پیشگاه خداوند دارد؛ نه تنها به خاطر حُجر، بلکه به سبب به ناحق ریختن خون مسلمانان.

او دهها هزار تن از مسلمانان را به کشتن داد و سوگ و اندوه را در خانه ها برقرار کرد.
او بود که با حکومت اسلامى جنگید و دولت امویان را که بندگان خدا را برده خود کرد و بیت المال را اموال شخصى خود ساخت ، به وجود آورد.

او بود که شریرترین بندگان خدا را چون زیاد بن ابیه بر مسلمانان مسلط کرد تا بر آنان ظلم روا دارد و آنان را لگدمال کند. او بود که پس از خود، یزید را به خلافت برگزید تا آن حوادث دهشتناک را در اسلام بیافریند و در ضدیت با اسلام و پیامبر چون نیاى خود ابوسفیان رفتار کند. او بود که امام حسن ( علیه السّلام ) را مسموم کرد. و همو بود که دستور سبّ اهل بیت (ع)بر منابر را صادر کرد و آن را بخشى از زندگى عقیدتى مسلمانان قرار داد. به اضافه اعمال نارواى دیگرى که حساب او را نزد خداوند، سنگین و سخت خواهد کرد.
به هر حال ، معاویه هلاک شد؛ هلاکتى خوار و مورد استقبال دیگران . دیوار ظلم شکست و پایه هاى ستم به لرزه درآمد و سردار بزرگ عراقى یزید بن مسعود نهشلى هلاکت معاویه را به مسلمانان شادباش گفت . ولیعهد معاویه ؛ یعنى یزید هنگام مرگ پدر، در آنجا نبود، بلکه در شکارگاهها با عربده هاى مستانه و در میان نغمه هاى خنیاگران و نوازندگان از همه جا بى خبر بود.

در اینجا سخن از حکومت معاویه را که سنگین ترین کابوس در آن زمان به شمار مى رفت و عالم اسلامى را دچار مصایبى تلخ کرد، به پایان مى بریم.

ابوالفضل العباس( علیه السّلام) شاهد فجایع وحشتناکى بود که سایه هاى آن ، حکومت مسلمانان را فراگرفته بود.این حوادث تنها گوشه ای از سختی های زندگی او بشمار می آمد او واقعه کربلا را پیش رو داشت ….

حضرت عباس

با مصائب عباس(ع)در حماسه عاشورا:

 روز دهم ماه محرم ، تلخ ‌ترین ، پرحادثه ترین و غم انگیزترین روز تاریخ است . فاجعه و محنتى نبود مگر آنکه در آن روز بر ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) نازل شد و عاشورا در جهان غم ، جاودانه گشت .

چون می‏خواهیم عباس بن علی(ع)را در صحنة حماسه کربلا بشناسیم، ناچار به نقل حوادثی می‏پردازیم که اباالفضل در آنها نقش و حضور داشته است. بیان این صحنه‏ ها و واقعه‏ ها، هم ایمان عباس را نشان می‏دهد، هم وفا و اطاعتش را، هم سلحشوری و مردانگی‏ اش را، هم تابش یقین و باور بر تیغهء شمشیر بلند عباس را، هم بصیرت در دین و ثبات در عقیده و پایمردی در راه مرام و انس به شهادتِ در راه خدا را.

درجبهه کربلا مردی را می‏ بینیم که در درگیری حق و باطل، بی‏طرف نمانده است و تا مرز جان به جانبداری از حق شتافته است. قامتش، قلّة نستوه و بلندِ رشادت؛ دلش، بیکران دریا؛ صدایش رعد آسا و با صلابت. با آن همه شکوه و شجاعت و قوّت قلب، یک سرباز و یک جانباز در اردوی ابا عبدالله الحسین.

شب عاشوراست ودیدیم که سپاه کوفه و فرماندهان آن، با خیالی خام، همچنان امید داشتندکه فردا شود و حسین بن علی تسلیم گردد و او را نزد امیر،عبیدالله بن زیاد ببرند.

عباس، جانِ جدایی ناپذیر از حسین بود. در همین ایام، در دیدار شبانه امام حسین(ع) و عمر سعد، که در محلّی میان دو اردوگاه انجام گرفت و امام می‏کوشید که عمر سعد را از دست زدن به جنگ باز دارد، امام به همة همراهان فرمود که بروند؛ تنها عباس و علی اکبر را با خود داشت. عمر سعد هم فقط پسر وغلام خود را در کنار خویش داشت. حضور عباس در کنار امام حسین(ع) در دیدار و مذاکره ‏ای با آن حساسیّت، جایگاه والای او را نزد امام نشان می‏دهد. او دل به امام سپرده وعاشق امام بود. تصوّر جدایی از امام در ذهن او راه نداشت.
و او هم دل به امام باخته بود و هم گوش به فرمانش سپرده بود.

غلام عباس(ع)

رخدادهای مهم زندگی ابوالفضل عباس (ع)تا هلاکت معاویه:

اگر بخواهیم شخصیت والای حضرت عباس(ع)را درک کنیم باید تمام زندگی سراسر مصیبت وسختی اورا مورد بررسی قرار دهیم تا ببینیم چه عوامل ورویدادهایی در زندگی پربرکت ایشان تاثیر داشته وموجب بالندگی هرچه بیشتر شخصیت والای ایشان شده است قبلا در مورد کودکی حضرت سخن گفتیم واینک دوران زندگی ایشان را از زوایایی دیگر یعنی در دوران سه امام بزرگوار توضیح میدهیم

رخدادهای مهم در زمان حیات امیرالمومنین (ع):

ابوالفضل ( علیه السّلام ) از همان کودکى به بعد، همگام حوادث بزرگى بود که تنشى عمیق در بنیادهاى فکرى مسلمانان ایجاد کرد؛ حوادثى نه خرد و نه ساده بلکه بس پیچیده و ریشه دار که دقیقاً دور کردن اهل بیت از مراکز سیاسى جامعه و به زیر سلطه درآوردن آنان را هدف قرار داده بود. در این دوران ، اعمالى در زمینه هاى اقتصادى و سیاسى صورت گرفت که با بسیارى از اصول و دستورات اسلامى مغایرت داشت . جلوه آشکار این سیاستگذارى در حکومت عثمان بود که بخشیدن مناصب ادارى و امور دولتى به امویان وآل معیط و راندن بنى هاشم و یاران آنان از فرزندان صحابه از هرگونه مشاغل کلیدى را وجهه همت خود کرد.

P8

امویان بر تمامى دستگاههاى دولتى مسلّط شدند و خواسته و ناخواسته ، بحرانهاى حادى در میان مسلمانان به وجود آوردند. به طور قطع اکثر آنان نه گرایشى به اسلام داشتند و نه کمترین شناختى نسبت به قوانین اسلامى براى ساختن جامعه اى بالنده و مبتنى بر محبت و همکارى و دورى از درجا زدن ، به دست آورده بودند. حکومت عثمان ، سرمایه دارى را در جامعه حاکم کرد، به امویان و برخى از فرزندان قریش امتیازات ویژه عطا کرد و راه گردآورى و انباشتن اموال به طور غیرمشروع را بر آنان گشود. این سیاست کجروانه موجب تنشهایى فراگیر، نه تنها در زندگانى اقتصادى مردم ، بلکه در تمام جلوه هاى زندگى مردم گشت و تمام محافل اسلامى را به خرده گیرى از این سیاست واداشت تا آنکه گروههایى از ارتش که در عراق و مصر به مرزدارى مشغول بودند راه مدینه را پیش گرفتند و از عثمان اعتدال در سیاست ، دور کردن امویان از دستگاه حکومت و مخصوصاً برکنارى مستشار و وزیرش مروان بن حکم را که به صورت آشکار آتش فتنه را در جامعه برمى افروخت خواستار شدند.

عثمان خواسته هاى انقلابیون را برآورده نکرد، تن به راءى اندرزدهندگان و دلسوزانش نداد، همچنان دست به دامان خاندانش شد و نزدیکانش را در پناه گرفت و خود تحت اختیار آنان ماند. اخبار کجروى و انجام محرمات الهى توسط دست نشاندگانش ، پیاپى به او مى رسید، اما عثمان راه عذرتراشى را باز کرده بود و اعمال هر یک را به گونه اى توجیه مى کرد و پندگویان را به دشمنى با خاندان خود متهم مى کرد.

هنگامى که تمامى راههاى مسالمت آمیز براى بازداشتن عثمان از ادامه سیاستهایش بسته شد، انقلابیون ناچار به کشتن او شدند و عثمان به بدترین شکلى به قتل رسید.

مورخان مى گویند بهترین فرزندان صحابه از جمله محمد بن ابوبکر و بزرگان اصحاب و در راس آنان صحابى بزرگوار و یار همراه رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) عمار یاسر، کشتن او را تایید کردند و بر عمل آنان صحه گذاشتند.
بدین گونه حکومت عثمان که از بزرگترین حوادث آن روزگار بود، در برابر چشمان باز و گوشهاى شنواى ابوالفضل به پایان رسید. حضرت در آستانه شکوفایى و جوانى بود که دید چگونه فرصت طلبان اموى قتل عثمان را دستاویز تبلیغاتى خودقراردادند،در بوق و کرنا کردند، پیراهن خونین او را بالا بردند و آن را شعارى براى قیام علیه حکومت حق و عادلانه امام امیرالمؤ منین قرار دادند.

بدترین میراث حکومت وى ، ایجاد فتنه میان مسلمانان و حصر ثروت میان امویان و آل معیط و قرشیان دست نشانده آنان دشمنان و مخالفان عدالت اجتماعى بود. آنان به اتکاى همین ثروت بود که دست به شورشى مسلحانه علیه حکومت امام امیرالمؤ منین که دنباله طبیعى و امتداد حقیقى حکومت پیامبر بزرگوار(صلّى اللّه علیه و آله ) بود زدند. به هر حال ، ماجراى عثمان را وامى گذاریم و به ذکر بقیه حوادثى که در زمان ابوالفضل (ع) روى داد، مى پردازیم .

P4

غلام عباس(ع)

فصل جوانی قمربنی هاشم:

عباس درهمه دوران حیات، همراه برادرش حسین (ع)بود و فصل جوانی ‏اش در خدمت آن امام گذشت. میان جوانان بنی‏ هاشم شکوه و عزّتی داشت و آنان برگرد شمع وجود عباس، حلقه‏ ای از عشق و وفا به وجود آورده بودند و این جمعِ حدوداً سی نفری، در خدمت و رکاب امام حسن و امام‏ حسین همواره آماده دفاع بودند و در مجالس و محافل، از شکوه این جوانان، به ویژه از صولت و غیرت و حمیّت عباس سخن بود.

hazrate-abbas110

عباس چند سال پس از شهادت پدر در سنّ هجده سالگی در اوائل امامت امام مجتبی با لُبابه، دخترعبدالله بن عباس ازدواج کرد. ابن عباس راوی حدیث و مفسّر قرآن و شاگرد لایق و برجستة علی (ع) بود. شخصیّت معنوی و فکری این بانو نیز در خانه این مفسّر امّت شکل گرفته و به علم و ادب آراسته بود.

عباس ده سال تلخ را هم پشت سر گذاشت. سالهایی که برادرش امام حسن مجتبی (ع)به امامت رسید، حیله گری‏های معاویه، آن حضرت را به صلح تحمیلی وا داشت. ستمهای امویان اوج گرفته بود. حجربن عدی و یارانش شهید شدند؛ عمروبن حمق خزاعی شهید شد، سختگیری به آل علی ادامه داشت. در منبرها وعّاظ و خطبای وابسته به دربارِ معاویه، پدرش علی (ع)را ناسزا میگفتند. عباس بن علی شاهد این روزهای جانگزای بود تا آن که امام حسن به شهادت رسید. وقتی امام مجتبی، مسموم و شهید شد، عباس بن علی ۲۴ سال داشت. باز هم غمی دیگر برجانش نشست
پس از آن که امام مجتبی (ع)بنی هاشم را در سوگ شهادت خویش، گریان نهاد و به ملکوت اعلا شتافت، بستگان آن حضرت، بار دیگر تجربة رحلت رسول خدا و فاطمة زهرا وعلی مرتضی را تکرار کردند و غمهایشان تجدید شد. خانة امام مجتبی پر از شیون و اشک شد. عباس بن علی نیز ازجمله کسانی بود که با گریه و اندوه برای برادرش مرثیه خواند و خاک عزا بر سر و روی خود افکند و از جان صیحه کشید امّا چاره ‏ای نبود، می‏بایست این کوه غم را تحمل کند و دل به قضای الهی بسپارد و خود را برای روزهای تلخ‏ تری آماده سازد. امام حسن مجتبی (ع)را غسل دادند و کفن کردند.

P2

عبّاس در مراسم غسل پیکر مطهّر امام:

امام حسن (ع)با برادران دیگرش(امام حسین و محمد حنفیّه) همکاری و همراهی داشت و شاهد غمبارترین وتلخ‏ترین صحنه مظلومیّت اهل‏بیت بود. آنگاه که تابوت امام مجتبی (ع) را وارد حرم پیامبر(ص) کردند تا تجدید دیداری با آن حضرت کنند، مروانیان پنداشتند که می‏خواهند آن جا دفن کنند و جلوگیری کردند و تابوت امام حسن (ع)را تیرباران نمودند.در این صحنه ‏ها بود که خشم جوانان غیرتمند بنی هاشم برانگیخته شد و اگر سید الشهدا(ع)آنان را به خویشتن‏داری و صبر دعوت نکرده بود، دستهایی که به قبضه‏ های شمشیر رفته بود زمین را از خون دشمنانِ بدخواه سیراب می‏کرد. عباس رشید نیز در جمع جوانان هاشمی، جرعه جرعه غصه می‏خورد و بنابه تکلیف، صبر می‏کرد. می‏خواست که شمشیر برکشد و حمله کند، امّا حسین بن علی نگذاشت و او را به بردباری و خویشتن‏داری دعوت کرد و وصیّت امام مجتبی(ع) را یادآور شد که گفته بود خونی ریخته نشود
این سالها نیز گذشت. عباس بن علی(ع)زیر سایة برادر بزرگوارش سیدالشهدا(ع)و در کنار جوانان دیگری از عترت پیامبر خدا می‏زیست و شاهد فراز و نشیبهای روزگار بود. آن حضرت، در مدینه و در جمع بنی هاشم می‏زیست و زمان همچنان میگذشت تا آن که سال شصت هجری رسید و حادثة کربلا و نقش عظیمی که وی در آن حماسه آفرید. با این بخش از زندگی الهام بخش او در آینده آشنا خواهیم شد.

آن روز هم که پس از مرگ معاویه، حاکم مدینه می‏خواست درخواست و نامة یزید را دربارة بیعت با امام حسین(ع) مطرح کند و دیداری میان ولید و امام در دارالاماره انجام گرفت، سی نفر از جوانان هاشمی به فرماندهی عباس‏ بن علی(ع)با شمشیرهای برهنه، آماده و گوش به فرمان، بیرون خانة ولید و پشت در ایستاده بودند و منتظر اشارة امام بودند که اگر نیازی شد به درون آیند و مانع بروز حادثه ‏ای شوند. کسانی هم که از مدینه به مکه و از آن‏جا به کربلا حرکت کردند، تحت فرمان اباالفضل(ع)بودند اینها، گوشه‏ هایی از رخدادهای زندگی عباس در دوران جوانی بود تا آن که حماسة عاشورا پیش آمد و عباس، وجود خود را پروانه ‏وار به آتشِ عشقِ حسین زد و سراپا سوخت و جاودانه شد درود خدا و همهء پاکان بر او باد

P1

غلام عباس(ع)