حکومت امام علی(ع):
مساله قطعى و مورد قبول همگان انتخابى بودن امیرالمؤ منین به خلافت است . حضرت از طرف تمامى طبقات مردم به خلافت برگزیده شد و در راس آنان نیروهاى مسلحى بودند که حکومت عثمان را سرنگون کردند. آنان با شوق تمام به سوى امام شتافته و ایشان را خلیفه بلامنازع معرفى کردند و زمام امور را بدیشان سپردند. این انتخاب مورد قبول مردم تمامى شهرها و مناطق اسلامى واقع شد، تنها اهل شام و چند تن از اهل مدینه مانندسعد بن ابى وقاص ، عبداللّه بن عمر و برخى امویان که حکومت امام را آغاز عدالت اجتماعى و پایان انحصار قدرت و ثروت خودشان مى دانستند و سیاستهاى امام را مغایر با مطامع خود مى شناختند، از بیعت سرباز زدند و حکومت حضرت را نپذیرفتند. امام نیز طبق فرمان اسلام مبتنى بر آزادى همه مردم چه موافق حکومت و چه مخالف آن به شرط آنکه از این آزادى سوء استفاده نکنند و دست به فساد و فتنه انگیزى نزنند، بر آنان سخت نگرفت و در تنگنا نگذاشت و از قوه قضائیه و اجرائیه اتخاذ تصمیماتى قاطع علیه آنان را خواستار نشد. این آزادى را بلوا و آشوب طلبى ، شورش مسلحانه علیه دولت و هرگونه توطئه محدود مى کند و در آن صورت است که دولت اسلامى ملزم به مهار آنان و به کارگیرى قوانین خاص علیه سوء استفاده کنندگان است.
به هر حال ، انتخاب امیرالمؤ منین و بیعت با ایشان با رضایت کامل قاطبه مردم و فرزندان ملتهاى اسلامى روبه رو شد و همگان خشنودى خود را از این انتخاب و بیعت به گونه اى آشکار کردند که هیچ یک از خلفاى پیشین یا پس از حضرت از آن بهره مند نشدند.
به مجرد به دست گرفتن حکومت ، حضرت به شکلى مثبت و فراگیر، عدالت خالص و حق ناب را عرضه کرد و هرگونه مصلحت شخصى را که سود آن به خود یا بستگانش مى رسید کنار گذاشت و مصالح تهیدستان و بینوایان را بر تمام مصالح دیگر مقدم داشت . خرسندى و سعادت حضرت آن بود که اقشار مردم را در خیر و سعادت و دور از فقر و درماندگى ببیند. در تاریخ شرق هرگز حکمرانى بدین پایبندى به حق و حقیقت و دلسوزى و محبت به محرومان و بینوایان دیده نشده است.
در اینجا ناگزیریم برخى مسایل حکومت امام( علیه السّلام ) را بیان کنیم ؛ زیرا ارتباطى استوار با سیره و روش فرزندش ابوالفضل ( علیه السّلام ) دارد. از این زاویه مى توان چشمه جوشانى که ابوالفضل را سیراب کرد، بهتر شناخت و تربیت والاى فرزند را در دامان چنین پدرى پیشاهنگ عدالت اجتماعى در زمین نیکتر دریافت . در دامان پدر بود که قربانى شدن در راه خدا و فداکارى را آموخت همچنین با نگاهى به کارنامه حکومت امیرالمؤ منین ، انگیزه هاى سر باز زدن نیروهاى آزمند و منحرف ، از بیعت با حضرت و ایستادن در برابر ایشان و جنگ با ایشان و پس از شهادتشان با فرزندانش را دریافت
شهادت امام (ع):
امام محنت کشیده در حومه کوفه ، در میان انبوه مشکلات و بحرانهایى که به دنبال یکدیگر فرا مى رسیدند، مى دید که باطل و تباهى معاویه در حال استوار شدن و نیرومندى است و شر و ناراستى او فراگیر مى شود، لیکن او نمى تواند دست به کارى زند تا اوضاع نابسامان اجتماعى را که هشدارى بود براى غروب حکومت حق و پاگرفتن حکومت ظلم و جور، بهبود بخشد.
رنج و اندوه ، قلب امام را درهم فشرده بود. پس دستان مشتاق را به دعا بلند کرد و با حرارت از خداوند خواست تا او را از این جهان پرفتنه و باطل راحت کند و به جوار خود منتقل کند. خداوند نیز دعاى حضرت را اجابت کرد؛ گروهى از جنایتکاران خوارج ، در مکه کنفرانسى تشکیل دادند و پس از یادآورى کشته هایشان که شمشیر حق در نهروان ، سرهاى آنان را درو کرده بود و اظهار تاءسف و دریغ بر آنان ، به بحث از مشکلات و فتنه هاى عالم اسلامى و شکافى که رخ داده بود، پرداختند و به گمان خود، عامل آنها را امام على (ع)، معاویه و عمرو عاص دانستند. پس تصمیم گرفتند آنان را ترور کنند و براى این کار، زمان خاصى در نظر گرفتند. عبدالرحمن بن ملجم یهودى زاده به شهادت رساندن امام امیرالمؤ منین را به عهده گرفت . ناگفته نماند که این کنفرانس در برابر چشم و گوش حکومت محلى مکه تشکیل شد و به احتمال زیاد با آن در ارتباط بود و نیروهاى منحرف و مخالف امام ، به ابن ملجم کمک مالى دادند تا حضرت را به شهادت برساند.
به هر حال ، ابن ملجم با انبانى از شر براى اهل زمین و حوادثى ویرانگر براى مسلمانان ، راه کوفه را در پیش گرفت و به مجرد ورود، با مزدور امویان اشعث بن قیس منافق تماس گرفت و ماموریت خود را با او درمیان گذاشت . اشعث او را به ارتکاب این جنایت تشویق کرد و انواع کمکها را براى انجام مقصود، در اختیارش گذاشت .
در بامداد شب نوزدهم ماه رمضان ماه مبارک خداوند پیشواى موحدان و سید متقیان ، راه مسجد را درپیش گرفت تا نماز صبح را ادا کند. به خداوند روى آورد. به نماز خواندن پرداخت و هنگامى که سر از سجده برداشت ، آن یهودى زاده بر او تاخت و سر مبارکش را با شمشیر شکافت ؛ سرى که گنجینه اى از علم و حکمت و ایمان بود و در آن جز اندیشه خیرخواهى براى محرومان و درماندگان و گسترش حق و عدالت میان مردم و نشر احکام الهى ، چیزى نبود.
هنگامى که حضرت سوزش شمشیر را حس کرد، لبخند پیروزى و خرسندى بر لبانش ظاهر شد و گفت :
« به خداوند کعبه ، رستگار شدم»
اى امام مصلحان ! به راستى که رستگار شدى ، زندگیت را براى خداوند بخشیدى و خالصانه و موحدانه در راهش جهاد کردى ، آرى ، اى امام متقیان ، رستگار شدى ؛ زیرا در تمامى زندگیت ، نه نیرنگ زدى ، نه فریب دادى و نه مداهنه کردى ، بلکه به سید رسولان ، پسر عمّت ( صلّى اللّه علیه و آله ) اقتدا کردى و با بصیرتى تمام پیش رفتى ، حقا که رستگارى بزرگ همین بود.
اى امام فرزانه ! تو رستگار شدى ؛ زیرا دنیا را آزمودى و آن را سراى ناپایدار و فناپذیر یافتى ، پس سه طلاقه اش کردى و از لذات زودگذر آن و خوشیهایش روگرداندى و به سوى خداوند شتافتى و آنچه را مى پسندیدى و تو را به آستانش نزدیکتر مى کرد، انجام دادى.
حضرت را به خانه اش رساندند، چشمان مردم گریان و دلهایشان پریشان گشت و غم و اندوه وجودشان را فراگرفت.
امام با آرامش و سکینه خاطر، متوجه مبداء هستى شده و در راز و نیاز با حضرت حق ، فرو رفته بود و از آن درگاه ، همنشینى و مرافقت پیامبران و اوصیا را خواستار شده بود. سپس حضرت یکایک فرزندان را از نظر گذراند و توجه و محبتى خاص به فرزندش ابوالفضل ( علیه السّلام) کرد؛ زیرا از پس پرده غیب دریافته بود که عباس از برافرازندگان پرچم قرآن خواهد بود و به یارى برادرش ریحانه رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله ) و بزرگترین مدافع رسالت اسلام برخواهد خاست.