پایگاه تخصصی شعرحضرت ابوالفضل علیه السلام

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگینامه حضرت عباس» ثبت شده است

روز خون، روز شهادت:

صبح عاشورا دو سپاه رو در روی هم قرار داشتند، سپاه نار و سپاه نور. حسین بن علی(ع)همان یاران اندک خویش را که به صد نفر نمی‏رسیدند سازماندهی کرد. زهیررا به فرماندهی جناح راست لشکر،حبیب را به فرماندهی جناح چپ سپاه خود گماشت. علم را به دست پر توانِ برادرش اباالفضل سپرد و خود و بنی ‏هاشم در قلب سپاه قرار گرفتند.

علمداری در میدانهای نبرد قدیم نقشی حسّاس داشت. پرچمدارانِ جنگ را از با صلابت‏ترین و مقاوم‏ترین نیروهای مؤمن انتخاب می‏کردند. امام از آن جهت علم را به عباس سپرد که قمر بنی ‏هاشم، کفایت بیشتر و توان افزون‏تر برای حمل پرچم و مقاومت در میدان و استواری در رزم داشت و از دیگران شایسته ‏تر بود.
عاشورا صحنه رساندن پیام، اتمام حجّت، بیم دادن وانذار بود. چندین بار امام و یاران ویژه او، خطاب به سپاه دشمن سخن گفتند، شاید که بر اثر این خطابه ‏ها و موعظه ‏ها وجدانشان بیدار شود و خون پسر پیامبر را نریزند. امّا دلهای آنان سنگتر از آن بود که این موعظه ‏ها و هشدارها در آن اثر کند.

فاصله خیمه گاه تا میدان چند صد متر می‏شد. در یکی از مراحلی که امام به میدان رفت و خطاب به آن قوم سخنرانی کرد، حرفهای امام به خواهرش رسید. صدای گریه و شیون از زنان و کودکان برخاست. حضرت، عبّاس و علی اکبر را نزد آنان فرستاد که آنان را ساکت کنند، چرا که آنان از این پس گریه ‏ها خواهند داشت.
آتش جنگ افروخته شد و ابتدا به صورت نبرد تن به تن. از طرفین، دلیر مردانی قدم در میدان میگذاشتند و می‏جنگیدند. سپاه اندک و پرتوان امام، چه در نبرد تن به تن و چه در هجوم دسته ‏جمعی، با حمله‏ های دلیرانه خویش دشمن را می‏پراکندند. زمین زیر گامهای استوارشان می‏لرزید. می‏ رزمیدند، مجروح می‏شدند، بر زمین می غلتیدند، می‏کشتند و کشته می‏شدند و زیباترین حماسه‏ های جاوید را می ‏آفریدند.

Pic-Katibe1

ملاقات زهیر بن قین با قمر بنى هاشم علیه السلام:

حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) روز عاشورا سوار بر اسب اطراف خیام مى گشت و نگهبانى مى کرد و مراقب بود تا دشمن جلو نیاید.

در این هنگام زهیرر بن قین ، یکى از یاران با وفاى امام حسین علیه السلام ، نزد ابوالفضل العباس علیه السلام آمد و عرض کرد: در این وقت آمده ام تا تو را به یاد سخن پدرت ، على علیه السلام ، بیندازم . حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام که مى دید خیام اهل بیت علیه السلام در خطر تهدید دشمن است از اسب پیاده نشد و فرمود: مجال سخن نیست ، ولى چون نام پدرم را بردى ، نمى توانم از گفتارش بگذرم ، بگو که من سواره مى شنوم .
زهیر گفت : پدرت هنگامى که مى خواست با مادرت ام البنین سلام الله علیه ازدواج کند، به برادرش عقیل فرمود: زن شجاعى از خاندان شجاع برایم پیدا کن ، زیرا مى خواهم فرزند شجاعى از او دنیا بیاید و حامى ایثارگرى فداکار براى برادرش امام حسین علیه السلام باشد.

بنابراین ، اى عباس ، پدرت ترا براى چنین روزى (عاشور)ا خواسته است ، مبادا کوتاهى کنى ! غیرت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام با شنیدن این سخن لرزه براندام عباس افتاد به جوش آمد و چنان پا در رکاب زد که تسمه رکاب قطع گردید و فرمود: اى زهیر! آیا با این گفتار مى خواهى به من جرات بدهى ؟! سوگند به خدا، هرگز دست از برادرم برنداشته و در حمایت از حریم کوتاهى نخواهم نمود: والله لاریتک شیئا ما رایته قط به خدا قسم فداکارى خود را به گونه اى ابراز کنم وبه تو نشان دهم که هرگز نظیرش را ندیده باشى .

آنگاه حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) به طرف دشمن حمله کرد، چندانکه گویى شمشیرش ، آتشى است که در نیزار افتاده است وبه کشتار کفار پرداخت

واین رجز را میخواند

من کسی هستم که در هنگام فریادها به پسرعلی شناخته میشوم پس ثابت باشید امروز برای ما ای گروهی که به عترت حمدوسوره بقره کافر شده اید

 تا اینکه تعداد زیادی از قهرمانان دشمن را کشت (به روایتی صدنفر).

تا اینکه یکی از پهلوانان لشگر عمرسعد که از دلاوری عباس وصدماتی که به لشگر زده بود به خشم آمده بود به لشکریان گفت :کنارروید که من میخواهم بااو تن به تن بجنگم وشکستش دهم ….

جنگ باقهرمان دشمن ،ماردبن صدیق(صدیف ):

مارد بن صدیق ، که از فرماندهان و از جمله شجاعان لشگر عمر بن سعد بود، مردى قوى هیکل نظیر مرحب خیبرى و عمرو بن عبدود، و بسیار رشید و داراى قامتى بلند و بدنى قوى و هیبتى موحش و تنومند از شجاعان نامى عرب و تنها با دلاورانی همسان و همشأن خود می جنگید، در حالى که زره محکمى به تن داشت و نیزه بلند بر دست خود مخروطى بر سر و بر اسبى قوى هیکل قرمز رنگ سوار بود، به میدان آمد و فریاد زد اى جوان شمشیرت را بیندازوتسلیم شو که سلامت وتسلیم برای تو بهتر از پشیمانی است و بدان کسى که به سوى تو آمده قلبى پر عطوفت دارد و با مهربانى دلش به حال جوانى تو مى سوزد که با این سیما و منظر به دست وى کشته شود و به علاوه ننگ دارم که با این عظمت جثه و شجاعت ، جوانى را بکشم ؟ بهتر است موعظه مرا بپذیرى و ترک مخاصمه کنى ، و او را با ابیاتى چند موعظه کرد.

حضرت اباالفضل (علیه السلام) در جوابش فرمود: اى دشمن خدا بیانات شیواى ترا شنیدم ، لکن آنها مانند بذریست که در زمین شوره زار یا زمین سخت بپاشند، خیلى دور است که عباس خود را به تو تسلیم نماید تا از طوفان بلا نجاتش بخشى و اما از حذاقت من سخن راندى ، این نسبت میراثى است که از خاندان نبوت به ما رسیده و ما فدائى دین هستیم و به شهادت افتخار مى کنیم و در مصائب صابر و بر سختى ها شاکریم و در تمام امور بر خدا توکل داریم ؛ و اما تو اى مارد از فضایل محرومى و خصال اسلامى در تو نیست ، نسبت من به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مى رسد، من شاخه اى از شجره طیبه نبوت هستم و ان که از این شجره باشد مؤ ید من عند الله بوده و هیچ وقت تحت قیود و بندگى ابناء زمان واقع نخواهد شد.

به روایتی دیگر گفت :همانا حرفهای تورا چونان فضله ای در خوابگاه شتران که باد آن را به این طرف وآن طرف می برد میبینم یا بر تپه ای ،که باد آن را برده است وچنین فضله های کسی را فریب نمی دهد من تربیت شده ام برای دیدار با پهلوانان وبردباری بر بلاء در هنگام کارزار ومبارزه با سوارکاران واز خدای کمک میخواهم ،مگرنیست برای من اتصال به رسول خدا بدان که من شاخه متصل به آن درختم ومن ارمغانی از نور ذات اویم وهرکه از این درخت باشد زیر بار شما نمی رود واز ضربات شمشیر نمی هراسد من پسر علی میباشم وناتوان از مبارزه با هم قطاران خویش نیستم وبه اندازه چشم بر هم زدنی شرک نورزیده ام وهیچگاه مخالف دستورات رسول خدا را ننموده ام من از حضرت علی(ع) سرچشمه گرفته ام ..راه بیهوده گویی مپوی چه بساطفل خردسالی بهتر از پیرمردی فرتوت باشد …
چون مارد این کلام را از حضرت ابالفضل(ع)شنید درغضب شد نیزه خویش را حواله حضرت کرد
اباالفضل علیه السلام خود را مهیا کرد و از جا جست و سر نیزه مارد را گرفت و از دست او در آورد واورا به سمت خود کشید ونزدیک بود که مارد از اسب بیفتد سپس مارد نیزه را رها کرد ودست به شمشیر بردحضرت عباس (ع) نیز نیزه آن ملعون را بطرفش حرکت داد وفرمود :یا عدوالله امیددارم از خداوند که تورا به نیزه خود تو به درک واصل سازم ونیزه را به خاصره (پهلوی )اسب او فروبرد اسب مضطرب شد ومارد بر زمین افتاد واز این امر خجالت کشید وصفهای دشمنان آشفته شد وفریاد آنان در میدان کارزار پیچید.

ضریح اقا

غلام عباس(ع)

شب تجلّی وفا:

برای یاران ابا عبدالله شب عاشورا آخرین شب بود. فردایش روز فداکاری و حماسه آفرینی و روز به اثبات رساندن ادّعای صدق و وفا بود. روز از خود گذشتن، به خدا رسیدن، در راه دین عاشقانه جان دادن و از مرگ نهراسیدن و به‏ روی مرگ لبخند زدن.

در آن شب، امام حسین(ع)آخرین سخنها و سخن آخر را با یاران در میان نهاد. همة اصحاب را در خیمه‏ ای گرد آورد. پس از حمد و ثنای الهی، با صدایی رسا و پرحماسه، آنان را مخاطب قرار داد و از جنگ سخت فردا و انبوه دشمن و سرنوشت شهادت سخن گفت و از این که هرکس بماند، شهید خواهد شد. از آنان خواست که هرکس می‏خواهد برود، مانعی نیست و این که فردا هر شمشیری که از نیام بر آید دگربار نیامش را نخواهد دید.
و سکوت… تا هر که می‏خواهد در تاریکی شب برود. رفتنی‏ها قبلا رفته بودند، آنان که مانده‏ اند گران عهد و وفادار و استوارند، با ایمان، شهادت طلب و آهنین اراده. سخن امام به پایان نرسیده، پاسخ وفا از یاران برخاست.
نخستین کسی که برخاست و اعلام وفاداری و نبردتا آخرین قطره خون کرد، عبّاس بود. دیگران هم لای در لای سخنانی همانگونه بر زبان آوردند و پاسخشان این بود که:

چرا برویم، کجا برویم، برویم که پس از تو زنده بمانیم؟! خداوند چنین روزی را هرگز نیاورد! به مردم چه بگوییم؟ اگر نزد آنان برگشتیم، بگوییم سیّد و سرور و تکیه گاهمان را رها کردیم و در معرض تیرها و شمشیرها و نیزه‏ ها گذاشتیم و طعمة درندگان ساختیم و به خاطرعلاقه به زندگی، گریختیم؟ معاذالله! بلکه باحیات تو زنده می‏مانیم و در
پس از عباس، سخن یاران دیگر هرکدام موجی از صداقت و وفا داشت. آنچه که فرزندانِ عقیل گفتند، کلام شورانگیز مسلم بن عوسجه و سعید بن عبداللّه، سخنان حماسی زهیربن قین، وفاداری محمد بن بشیر، حتی آنچه قاسم نوجوان گفت و شهادت در رکاب عموجان را شیرین‏تر از عسل دانست، همه و همه جلوه ‏هایی از ایمان سرشار آنان بود.

اصحاب امام به خیمه ‏های خود رفتند: هم به آماده سازی سلاح خویش برای نبرد فردا مشغول شدند، هم به عبادت و تلاوت و نیایش پرداختند.

سپهسالار عشق ونگهبانى خیام حسینى علیه السلام:

معالى السبطین از دختر على بن ابى طالب علیه السلام ، حضرت زینب کبرى سلام الله علیه نقل مى کند که گوید: شب عاشورا از خیمه خارج شدم تا به خیمه برادرم ، امام حسین علیه السلام بروم . او در خیمه تنها بود. دیدم مشغول مناجات با خداوندگار است و قرآن تلاوت مى کند. با خود فکر کردم در مثل چنین شبى سزاوار نیست برادرم در خیمه تنها بماند.

به دنبال این فکر، به سوى خیمه هاى برادران و پسر عموهایم روان شدم تا انان را بابت این عمل سرزنش کنم . نزدیک خیمه برادرم ، حضرت عباس علیه السلام ، که رسیدم ، صداى همهمه و فریادى به گوشم رسید. پشت خیمه گوش فرا دادم ، دیدم پسر عموها و برادران و برادرزاده هایم گرد هم حلقه زده اند و حضرت عباس علیه السلام نیز در وسط آنان قرار دارد.

وى مانند شیر نیم خیز بر روى دو پا نشسته و شروع به سخن نموده است . نخست خطبه اى ایراد فرمود که مانندش را جز برادرم امام حسین علیه السلام نشنیده بودم . پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله برادر زاده ها و عموزاده ها و برادران خویش را مخاطب قرار داده و فرمود: فردا چه خواهید کرد؟ آنها گفتند: اختیار ما با توست و ما گوش به فرمان توییم . فرمود: بدانید که اصحاب برادرم نسبت به ما بیگانه و غریبه بوده و بار سنگین مرد همیشه بر دوش اهل خود وى قرار دارد.

فردا شما باید در شهادت پیشقدم شوید و نگذارید آنان بر شما در نبرد سبقت بگیرند؛ مبادا مردم بگویند: بنى هاشم یاران خود را پیش افکنده و مرگ را با ضرب شمشیر دیگران ، از خود دفع مى کردند. زینب سلام الله علیه مى گوید: چون سخن برادرم عباس ‍ علیه السلام به اینجا رسید، بنى هاشم شمشیرهاى خود را از نیام کشیده و فریاد زدند: البته که چنین خواهیم کرد، و ما در فرمان تو خواهیم بود….

حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام با جلال و شهامت خاصى ، آن شب به پاسدارى و نگهبانى خیام حسینى علیه السلام مشغول بود و تا صبح لحظه اى به خواب نرفت و دشمن از ترس برق شمشیر حضرت ابوالفضل علیه السلام نه تنها قدرت شبیخون و حمله به آنان را نیافت بلکه به خواب نیز نرفت . آرى ، هر چند دریایى از لشگر در اردوى خصم گرد آمده بود، ولى عباس بن على( علیه السلام) هم شیر بیشه شجاعت و دست پرورده على مرتضى (علیه السلام) بود و در آن شب که یاران امام حسین علیه السلام و بنى هاشم به مناجات با قاضى الحاجات پرداخته و مشغول تلاوت قرآن و رکوع و سجود بودند، عباس ‍ بن على علیه السلام سوار بر اسب با شمشیر آخته به حفاظت از آنان مشغول بود، در نتیجه کودکان و زنان حرم پیغمبر صلى الله علیه و آله با خاطرى آسوده به خواب رفتند در اوج بزرگی، در کنار کودکان بودن و به آنها توجه ویژه داشتن حکایت از روح بلند و جامع شخصیت والای فرزند علی(علیه السلام) دارد.

عباس بن علی در شب عاشورا پیوسته به یاد خدا بود و تا صبح پاسداری می‏داد. کسی جرأت نداشت به خیمه‏ های اهل‏بیت نزدیک شود. آن شب گذشت، شبی اندوهبار و پرهراس تا فردایی پرحماسه و صبحی خونین طلوع کند، تا شاهد وفای عباس و حماسه آفرینی یاران خالص و خدایی اباعبد الله (ع) باشد.

وجود اباالفضل(ع) در سپاه حسین بن علی(ع) هم مایه هراس دشمن بود، هم برای یاران امام و خانواده او و کودکانی که در آن موقعیّتِ سخت در محاصره یک صحرا پر از دشمن قرار گرفته بودند، قوّت قلب و اطمینان خاطر بود. تا عباس بود کودکان و بانوان حریم امامت آسوده می‏خوابیدند و نگرانی نداشتند، چون نگهبانی مثل اباالفضل بیدار بود و پاسداری می‏داد.

حضرت عباس

غلام عباس(ع)

هلاکت معاویه:

معاویه در اضطراب از جنایاتى که مرتکب شده بود و زیر بار سنگین گناهان ، به استقبال مرگ رفت ، در حالى که افسوس مى خورد و مى گفت : واى بر من ! از ابن ادبر مقصودش حجر بن عدى بود به خاطر او روز دشوارى در پیش خواهم داشت.

آرى او، روزى دشوار و حسابى سخت در پیشگاه خداوند دارد؛ نه تنها به خاطر حُجر، بلکه به سبب به ناحق ریختن خون مسلمانان.

او دهها هزار تن از مسلمانان را به کشتن داد و سوگ و اندوه را در خانه ها برقرار کرد.
او بود که با حکومت اسلامى جنگید و دولت امویان را که بندگان خدا را برده خود کرد و بیت المال را اموال شخصى خود ساخت ، به وجود آورد.

او بود که شریرترین بندگان خدا را چون زیاد بن ابیه بر مسلمانان مسلط کرد تا بر آنان ظلم روا دارد و آنان را لگدمال کند. او بود که پس از خود، یزید را به خلافت برگزید تا آن حوادث دهشتناک را در اسلام بیافریند و در ضدیت با اسلام و پیامبر چون نیاى خود ابوسفیان رفتار کند. او بود که امام حسن ( علیه السّلام ) را مسموم کرد. و همو بود که دستور سبّ اهل بیت (ع)بر منابر را صادر کرد و آن را بخشى از زندگى عقیدتى مسلمانان قرار داد. به اضافه اعمال نارواى دیگرى که حساب او را نزد خداوند، سنگین و سخت خواهد کرد.
به هر حال ، معاویه هلاک شد؛ هلاکتى خوار و مورد استقبال دیگران . دیوار ظلم شکست و پایه هاى ستم به لرزه درآمد و سردار بزرگ عراقى یزید بن مسعود نهشلى هلاکت معاویه را به مسلمانان شادباش گفت . ولیعهد معاویه ؛ یعنى یزید هنگام مرگ پدر، در آنجا نبود، بلکه در شکارگاهها با عربده هاى مستانه و در میان نغمه هاى خنیاگران و نوازندگان از همه جا بى خبر بود.

در اینجا سخن از حکومت معاویه را که سنگین ترین کابوس در آن زمان به شمار مى رفت و عالم اسلامى را دچار مصایبى تلخ کرد، به پایان مى بریم.

ابوالفضل العباس( علیه السّلام) شاهد فجایع وحشتناکى بود که سایه هاى آن ، حکومت مسلمانان را فراگرفته بود.این حوادث تنها گوشه ای از سختی های زندگی او بشمار می آمد او واقعه کربلا را پیش رو داشت ….

حضرت عباس

با مصائب عباس(ع)در حماسه عاشورا:

 روز دهم ماه محرم ، تلخ ‌ترین ، پرحادثه ترین و غم انگیزترین روز تاریخ است . فاجعه و محنتى نبود مگر آنکه در آن روز بر ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) نازل شد و عاشورا در جهان غم ، جاودانه گشت .

چون می‏خواهیم عباس بن علی(ع)را در صحنة حماسه کربلا بشناسیم، ناچار به نقل حوادثی می‏پردازیم که اباالفضل در آنها نقش و حضور داشته است. بیان این صحنه‏ ها و واقعه‏ ها، هم ایمان عباس را نشان می‏دهد، هم وفا و اطاعتش را، هم سلحشوری و مردانگی‏ اش را، هم تابش یقین و باور بر تیغهء شمشیر بلند عباس را، هم بصیرت در دین و ثبات در عقیده و پایمردی در راه مرام و انس به شهادتِ در راه خدا را.

درجبهه کربلا مردی را می‏ بینیم که در درگیری حق و باطل، بی‏طرف نمانده است و تا مرز جان به جانبداری از حق شتافته است. قامتش، قلّة نستوه و بلندِ رشادت؛ دلش، بیکران دریا؛ صدایش رعد آسا و با صلابت. با آن همه شکوه و شجاعت و قوّت قلب، یک سرباز و یک جانباز در اردوی ابا عبدالله الحسین.

شب عاشوراست ودیدیم که سپاه کوفه و فرماندهان آن، با خیالی خام، همچنان امید داشتندکه فردا شود و حسین بن علی تسلیم گردد و او را نزد امیر،عبیدالله بن زیاد ببرند.

عباس، جانِ جدایی ناپذیر از حسین بود. در همین ایام، در دیدار شبانه امام حسین(ع) و عمر سعد، که در محلّی میان دو اردوگاه انجام گرفت و امام می‏کوشید که عمر سعد را از دست زدن به جنگ باز دارد، امام به همة همراهان فرمود که بروند؛ تنها عباس و علی اکبر را با خود داشت. عمر سعد هم فقط پسر وغلام خود را در کنار خویش داشت. حضور عباس در کنار امام حسین(ع) در دیدار و مذاکره ‏ای با آن حساسیّت، جایگاه والای او را نزد امام نشان می‏دهد. او دل به امام سپرده وعاشق امام بود. تصوّر جدایی از امام در ذهن او راه نداشت.
و او هم دل به امام باخته بود و هم گوش به فرمانش سپرده بود.

غلام عباس(ع)

وصیتهاى جاودانه:

هنگامى که امام ( علیه السّلام ) نزدیک بودن اجل حتمى را دریافت ، فرزندانش را نصیحت نموده و به کار بستن مکارم اخلاق و اعمال نیک را بدانان سفارش کرد و به آنان دستور داد اسلام را در رفتار و روش خود مجسم سازند.
در اینجا برخى از بندهاى وصیت امام را نقل مى کنیم:

الف: آراستگى به تقواى الهى که اساس بناى شخصیت اسلامى است و موجب شکوفایى و آگاهى کامل فرد مى گردد.
ب: پایبندى به حق در گفتار و کردار که بدین وسیله حقوق حفظ مى گردد و عدالت اجتماعى میان مردم حاکم مى شود.
ج :ستیز با ظالم و ایستادگى در برابر او و یارى مظلوم ، که بدین ترتیب یکى از بزرگترین اهداف اسلام که آن را دنبال مى کند؛ یعنى ، اقامه عدل ، محقق مى گردد.

د :تلاش براى اصلاح ذات البین ، بهبود رابطه میان اشخاص ، زدودن کینه و نفرت از دلها و آشتى دادن مخالفان که از برترین و مهمترین اعمال اسلامى است ؛ زیرا بدین گونه جامعه اى مبتنى بر محبت و دوستى ، پا مى گیرد.
ه :رعایت حال یتیمان ، پیوند با آنان و برآورده ساختن خواسته هاى آنان ؛ این اصل از اصول تامین اجتماعى و مسؤ ولیت اسلامى است که اسلام آن را در نظام اقتصادى خود ابداع کرده است.

و: نیکى به همسایگان و کمک رسانى به آنان ؛ زیرا این کار موجب گسترش محبت میان مسلمانان مى گردد و در عین حال از مهمترین روشهاى حفظ وحدت و یگانگى جامعه اسلامى است.

ز: عمل کردن به احکام ، سنن و آداب قرآن ، که بهترین ضامن سلامتى رفتار آدمى و پالایش روح و بالابردن سطح اندیشه و عمل اوست.

ح :برپاداشتن نمازها در وقت خود به بهترین شکل ؛ زیرا نماز ستون دین و معراج مؤ من است و آدمى را به آفریدگار هستى و بخشنده زندگى ، شرف اتصال مى دهد و در نتیجه او را به بالاترین مرحله کمال مى رساند.
ط :حفظ و زنده داشتن مساجد با یاد خدا، اعم از علم یا عبادت ؛ زیرا مساجد از مهمترین مراکز گسترش آداب و فضیلتها میان مسلمانان است.

ى :جهاد در راه خدا با جان و مال براى برپاداشتن بنیادهاى دین ، زنده کردن سنت و میراندن بدعت .
ک : گسترش محبت و دوستى میان مسلمانان با پیوندها و نیکى کردن و کنار گذاشتن هر آنچه موجب از میان رفتن وحدت میان آنان مى گردد، مانند قطع رابطه و پشت کردن به هم.

ل: برپاداشتن سنت امر به معروف و نهى از منکر؛ زیرا این عمل به ایجاد جامعه سالمى که عدالت بر آن حاکم است مى انجامد. ولى ترک آن ، پیامدهاى ناگوارى دارد که جامعه را به گرداب فتنه و بلا مى اندازد،مانندحاکم شدن فاسقان و اشرار بر مردم که در آن صورت ، دیگر دعاى مردم به اجابت نخواهد رسید.

اینها برخى از وصیتهاى حضرت بود که در بستر مرگ به فرزندانش ‍ سفارش کردند.

علی(ع)در آخرین ساعات عمر خویش،عبّاس را به آغوش گرفت و به سینه چسبانید و به این نوجوان دلسوخته، که شاهد خاموش شدن شمع وجود علی بود، فرمود: پسرم، به زودی در روز عاشورا، چشمانم به وسیلة تو روشن میگردد؛ پسرم، هرگاه روز عاشورا فرا رسید و بر شریعة فرات وارد شدی، مبادا آب بنوشی در حالی که برادرت حسین(ع)تشنه است این نخستین درس عاشورا بود که در شب شهادت علی(ع)آموخت و تا عاشورا پیوسته در گوش داشت شاید در همان لحظات آخر عمر علی(ع)که فرزندانش دور بستر او حلقه زده بودند و نگران آینده بودند ، حضرت به فراخور هر یک، توصیه‏ هایی داشته است. بعید نیست که دست عبّاس را در دست حسین(ع)گذاشته باشد و عبّاس را سفارش کرده باشد که: عباسم، جان تو و جان حسینم در کربلا! مبادا از او جدا شوی و تنهایش گذاری!

Pic-Katibe1

 مخالفت امام حسین (ع) با معاویه:

هنگامى که معاویه سیاست انحرافى خود و مخالف مصالح مسلمانان و مغایر اهداف آنان را همچنان ادامه داد، سرور آزادگان ، امام حسین (ع)اعمال معاویه را تقبیح کرد و در تمام ابعاد به رسوا کردن او دست زد و مسلمانان را به قیام بر ضد حکومت او فرا خواند.

سازمان جاسوسى معاویه ، فعالیتهاى سیاسى حضرت بر ضد حکومت را به شام گزارش دادند. معاویه به شدت هراسان شد و یادداشت شدیداللحنى براى بازداشتن امام از مخالفت و تهدید به اتخاذ تصمیمات شدید و سخت در صورت ادامه مخالفت ، به سوى حضرت فرستاد. امام او را با لحنى شدید پاسخ گفت و سیاستهایش را یکایک باز نمود و عملکرد مخالف کتاب خدا و سنت پیامبر را بر او خرده گرفت و جنایتهایش نسبت به آزادگان و مصلحانى چون حجر بن عدى ، عمرو بن حمق خزاعى و رشید هَجَرى را که از بزرگان اندیشه اسلامى بودند، محکوم کرد.

پاسخ امام از درخشانترین اسناد سیاسى است که در آن هرگونه ابهامى را برطرف کرد، حوادث هولناکى را که در آن زمان رخ داده بود به تفصیل بیان داشت و موضع انقلابى خود را علیه حکومت معاویه آشکار کرد.

P1

کنفرانس امام حسین(ع)در مکه:

امام حسین( علیه السّلام) در مکّه کنفرانسى سیاسى منعقد ساخت و در آن جمعیت کثیرى از مهاجران ، انصار و تابعین که در موسم حج حاضر شده بودند، شرکت کردند. امام در این کنفرانس بپاخاست و با بیانى رسا یکایک محنتها و مصایب خود و شیعیان خود را در عهد معاویه ، طاغوت اموى ، برشمرد.

سلیم بن قیس قسمتى از خطابه امام را پس از حمد و ستایش خداوند متعال چنین نقل مى کند:
اما بعد: به درستى که این طاغوت معاویه با ما و شیعیان ما رفتارى داشته است که مى دانید و دیده اید و شاهد بوده اید. من از شما چیزى مى خواهم ، اگر راست بگویم ، تصدیقم کنید و اگر دروغ بگویم ، تکذیبم کنید. گفته ام را بشنوید، سخنم را بنویسید، سپس به شهرها و قبایل خود بازگردید. در آنجا هر کس را مورد اعتماد خود یافتید، به سوى آنچه از حق ما مى دانید دعوت کنید. من مى ترسم این دیانت مندرس گردد و مغلوب شود و خداوند، نور خود را تمامیت خواهد بخشید اگرچه کافران خوش نداشته باشند ..» سلیم مى گوید: امام در این خطابه تمام آیاتى را که خداوند در حق اهل بیت نازل کرده بود، تلاوت نمود و تفسیر کرد و همه گفته هاى پیامبر اکرم( صلّى اللّه علیه و آله) را در حق خود و خاندانش یکایک برخواند و نقل کرد و پس از هر یک ، صحابه مى گفتند«آرى ، به خدا آن را شنیده ایم و گواهى مى دهیم و تابعین مى گفتند: آرى ، به خدا! آن را صحابى مورد اعتماد و وثوقم ، برایم روایت کرده است»

سپس حضرت فرمود: « خدا را بر شما شاهد مى گیرم که گفته هایم را براى افراد متدین و مورد وثوق خود بازگویید» این نخستین کنفرانسى بود که در آن هنگام ، تشکیل شد. حضرت در آن مَجمع ، سیاست معاویه مبنى بر جدا کردن مردم از اهل بیت و پوشاندن فضایل خاندان وحى را محکوم کرد و حاضران کنفرانس را به نشر فضایل و گسترش مناقب و نقل روایاتى که از پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) در حق آنان صادر شده است ، دعوت کرد تا مردم نیتهاى پلید معاویه را بر ضد اهل بیت ( علیهم السّلام)؛ این قلب تپنده امت اسلامى ، بشناسند.

غلام عباس(ع)

حکومت امام علی(ع):

مساله قطعى و مورد قبول همگان انتخابى بودن امیرالمؤ منین به خلافت است . حضرت از طرف تمامى طبقات مردم به خلافت برگزیده شد و در راس ‍ آنان نیروهاى مسلحى بودند که حکومت عثمان را سرنگون کردند. آنان با شوق تمام به سوى امام شتافته و ایشان را خلیفه بلامنازع معرفى کردند و زمام امور را بدیشان سپردند. این انتخاب مورد قبول مردم تمامى شهرها و مناطق اسلامى واقع شد، تنها اهل شام و چند تن از اهل مدینه مانندسعد بن ابى وقاص ، عبداللّه بن عمر و برخى امویان که حکومت امام را آغاز عدالت اجتماعى و پایان انحصار قدرت و ثروت خودشان مى دانستند و سیاستهاى امام را مغایر با مطامع خود مى شناختند، از بیعت سرباز زدند و حکومت حضرت را نپذیرفتند. امام نیز طبق فرمان اسلام مبتنى بر آزادى همه مردم چه موافق حکومت و چه مخالف آن به شرط آنکه از این آزادى سوء استفاده نکنند و دست به فساد و فتنه انگیزى نزنند، بر آنان سخت نگرفت و در تنگنا نگذاشت و از قوه قضائیه و اجرائیه اتخاذ تصمیماتى قاطع علیه آنان را خواستار نشد. این آزادى را بلوا و آشوب طلبى ، شورش مسلحانه علیه دولت و هرگونه توطئه محدود مى کند و در آن صورت است که دولت اسلامى ملزم به مهار آنان و به کارگیرى قوانین خاص علیه سوء استفاده کنندگان است.

به هر حال ، انتخاب امیرالمؤ منین و بیعت با ایشان با رضایت کامل قاطبه مردم و فرزندان ملتهاى اسلامى روبه رو شد و همگان خشنودى خود را از این انتخاب و بیعت به گونه اى آشکار کردند که هیچ یک از خلفاى پیشین یا پس ‍ از حضرت از آن بهره مند نشدند.

به مجرد به دست گرفتن حکومت ، حضرت به شکلى مثبت و فراگیر، عدالت خالص و حق ناب را عرضه کرد و هرگونه مصلحت شخصى را که سود آن به خود یا بستگانش مى رسید کنار گذاشت و مصالح تهیدستان و بینوایان را بر تمام مصالح دیگر مقدم داشت . خرسندى و سعادت حضرت آن بود که اقشار مردم را در خیر و سعادت و دور از فقر و درماندگى ببیند. در تاریخ شرق هرگز حکمرانى بدین پایبندى به حق و حقیقت و دلسوزى و محبت به محرومان و بینوایان دیده نشده است.

در اینجا ناگزیریم برخى مسایل حکومت امام( علیه السّلام ) را بیان کنیم ؛ زیرا ارتباطى استوار با سیره و روش فرزندش ابوالفضل ( علیه السّلام ) دارد. از این زاویه مى توان چشمه جوشانى که ابوالفضل را سیراب کرد، بهتر شناخت و تربیت والاى فرزند را در دامان چنین پدرى پیشاهنگ عدالت اجتماعى در زمین نیکتر دریافت . در دامان پدر بود که قربانى شدن در راه خدا و فداکارى را آموخت  همچنین با نگاهى به کارنامه حکومت امیرالمؤ منین ، انگیزه هاى سر باز زدن نیروهاى آزمند و منحرف ، از بیعت با حضرت و ایستادن در برابر ایشان و جنگ با ایشان و پس از شهادتشان با فرزندانش را دریافت

شهادت امام (ع):

امام محنت کشیده در حومه کوفه ، در میان انبوه مشکلات و بحرانهایى که به دنبال یکدیگر فرا مى رسیدند، مى دید که باطل و تباهى معاویه در حال استوار شدن و نیرومندى است و شر و ناراستى او فراگیر مى شود، لیکن او نمى تواند دست به کارى زند تا اوضاع نابسامان اجتماعى را که هشدارى بود براى غروب حکومت حق و پاگرفتن حکومت ظلم و جور، بهبود بخشد.

رنج و اندوه ، قلب امام را درهم فشرده بود. پس دستان مشتاق را به دعا بلند کرد و با حرارت از خداوند خواست تا او را از این جهان پرفتنه و باطل راحت کند و به جوار خود منتقل کند. خداوند نیز دعاى حضرت را اجابت کرد؛ گروهى از جنایتکاران خوارج ، در مکه کنفرانسى تشکیل دادند و پس از یادآورى کشته هایشان که شمشیر حق در نهروان ، سرهاى آنان را درو کرده بود و اظهار تاءسف و دریغ بر آنان ، به بحث از مشکلات و فتنه هاى عالم اسلامى و شکافى که رخ داده بود، پرداختند و به گمان خود، عامل آنها را امام على (ع)، معاویه و عمرو عاص دانستند. پس تصمیم گرفتند آنان را ترور کنند و براى این کار، زمان خاصى در نظر گرفتند. عبدالرحمن بن ملجم یهودى زاده به شهادت رساندن امام امیرالمؤ منین را به عهده گرفت . ناگفته نماند که این کنفرانس در برابر چشم و گوش حکومت محلى مکه تشکیل شد و به احتمال زیاد با آن در ارتباط بود و نیروهاى منحرف و مخالف امام ، به ابن ملجم کمک مالى دادند تا حضرت را به شهادت برساند.

به هر حال ، ابن ملجم با انبانى از شر براى اهل زمین و حوادثى ویرانگر براى مسلمانان ، راه کوفه را در پیش گرفت و به مجرد ورود، با مزدور امویان اشعث بن قیس منافق تماس گرفت و ماموریت خود را با او درمیان گذاشت . اشعث او را به ارتکاب این جنایت تشویق کرد و انواع کمکها را براى انجام مقصود، در اختیارش گذاشت .
در بامداد شب نوزدهم ماه رمضان ماه مبارک خداوند پیشواى موحدان و سید متقیان ، راه مسجد را درپیش گرفت تا نماز صبح را ادا کند. به خداوند روى آورد. به نماز خواندن پرداخت و هنگامى که سر از سجده برداشت ، آن یهودى زاده بر او تاخت و سر مبارکش را با شمشیر شکافت ؛ سرى که گنجینه اى از علم و حکمت و ایمان بود و در آن جز اندیشه خیرخواهى براى محرومان و درماندگان و گسترش حق و عدالت میان مردم و نشر احکام الهى ، چیزى نبود.

هنگامى که حضرت سوزش شمشیر را حس کرد، لبخند پیروزى و خرسندى بر لبانش ظاهر شد و گفت :
« به خداوند کعبه ، رستگار شدم»

P1

اى امام مصلحان ! به راستى که رستگار شدى ، زندگیت را براى خداوند بخشیدى و خالصانه و موحدانه در راهش جهاد کردى ، آرى ، اى امام متقیان ، رستگار شدى ؛ زیرا در تمامى زندگیت ، نه نیرنگ زدى ، نه فریب دادى و نه مداهنه کردى ، بلکه به سید رسولان ، پسر عمّت ( صلّى اللّه علیه و آله ) اقتدا کردى و با بصیرتى تمام پیش رفتى ، حقا که رستگارى بزرگ همین بود.

اى امام فرزانه ! تو رستگار شدى ؛ زیرا دنیا را آزمودى و آن را سراى ناپایدار و فناپذیر یافتى ، پس سه طلاقه اش کردى و از لذات زودگذر آن و خوشیهایش روگرداندى و به سوى خداوند شتافتى و آنچه را مى پسندیدى و تو را به آستانش نزدیکتر مى کرد، انجام دادى.

حضرت را به خانه اش رساندند، چشمان مردم گریان و دلهایشان پریشان گشت و غم و اندوه وجودشان را فراگرفت.
امام با آرامش و سکینه خاطر، متوجه مبداء هستى شده و در راز و نیاز با حضرت حق ، فرو رفته بود و از آن درگاه ، همنشینى و مرافقت پیامبران و اوصیا را خواستار شده بود. سپس حضرت یکایک فرزندان را از نظر گذراند و توجه و محبتى خاص به فرزندش ابوالفضل ( علیه السّلام) کرد؛ زیرا از پس پرده غیب دریافته بود که عباس از برافرازندگان پرچم قرآن خواهد بود و به یارى برادرش ریحانه رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله ) و بزرگترین مدافع رسالت اسلام برخواهد خاست.

 ضریح اقا

غلام عباس(ع)

رخدادهای مهم زندگی ابوالفضل عباس (ع)تا هلاکت معاویه:

اگر بخواهیم شخصیت والای حضرت عباس(ع)را درک کنیم باید تمام زندگی سراسر مصیبت وسختی اورا مورد بررسی قرار دهیم تا ببینیم چه عوامل ورویدادهایی در زندگی پربرکت ایشان تاثیر داشته وموجب بالندگی هرچه بیشتر شخصیت والای ایشان شده است قبلا در مورد کودکی حضرت سخن گفتیم واینک دوران زندگی ایشان را از زوایایی دیگر یعنی در دوران سه امام بزرگوار توضیح میدهیم

رخدادهای مهم در زمان حیات امیرالمومنین (ع):

ابوالفضل ( علیه السّلام ) از همان کودکى به بعد، همگام حوادث بزرگى بود که تنشى عمیق در بنیادهاى فکرى مسلمانان ایجاد کرد؛ حوادثى نه خرد و نه ساده بلکه بس پیچیده و ریشه دار که دقیقاً دور کردن اهل بیت از مراکز سیاسى جامعه و به زیر سلطه درآوردن آنان را هدف قرار داده بود. در این دوران ، اعمالى در زمینه هاى اقتصادى و سیاسى صورت گرفت که با بسیارى از اصول و دستورات اسلامى مغایرت داشت . جلوه آشکار این سیاستگذارى در حکومت عثمان بود که بخشیدن مناصب ادارى و امور دولتى به امویان وآل معیط و راندن بنى هاشم و یاران آنان از فرزندان صحابه از هرگونه مشاغل کلیدى را وجهه همت خود کرد.

P8

امویان بر تمامى دستگاههاى دولتى مسلّط شدند و خواسته و ناخواسته ، بحرانهاى حادى در میان مسلمانان به وجود آوردند. به طور قطع اکثر آنان نه گرایشى به اسلام داشتند و نه کمترین شناختى نسبت به قوانین اسلامى براى ساختن جامعه اى بالنده و مبتنى بر محبت و همکارى و دورى از درجا زدن ، به دست آورده بودند. حکومت عثمان ، سرمایه دارى را در جامعه حاکم کرد، به امویان و برخى از فرزندان قریش امتیازات ویژه عطا کرد و راه گردآورى و انباشتن اموال به طور غیرمشروع را بر آنان گشود. این سیاست کجروانه موجب تنشهایى فراگیر، نه تنها در زندگانى اقتصادى مردم ، بلکه در تمام جلوه هاى زندگى مردم گشت و تمام محافل اسلامى را به خرده گیرى از این سیاست واداشت تا آنکه گروههایى از ارتش که در عراق و مصر به مرزدارى مشغول بودند راه مدینه را پیش گرفتند و از عثمان اعتدال در سیاست ، دور کردن امویان از دستگاه حکومت و مخصوصاً برکنارى مستشار و وزیرش مروان بن حکم را که به صورت آشکار آتش فتنه را در جامعه برمى افروخت خواستار شدند.

عثمان خواسته هاى انقلابیون را برآورده نکرد، تن به راءى اندرزدهندگان و دلسوزانش نداد، همچنان دست به دامان خاندانش شد و نزدیکانش را در پناه گرفت و خود تحت اختیار آنان ماند. اخبار کجروى و انجام محرمات الهى توسط دست نشاندگانش ، پیاپى به او مى رسید، اما عثمان راه عذرتراشى را باز کرده بود و اعمال هر یک را به گونه اى توجیه مى کرد و پندگویان را به دشمنى با خاندان خود متهم مى کرد.

هنگامى که تمامى راههاى مسالمت آمیز براى بازداشتن عثمان از ادامه سیاستهایش بسته شد، انقلابیون ناچار به کشتن او شدند و عثمان به بدترین شکلى به قتل رسید.

مورخان مى گویند بهترین فرزندان صحابه از جمله محمد بن ابوبکر و بزرگان اصحاب و در راس آنان صحابى بزرگوار و یار همراه رسول اکرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) عمار یاسر، کشتن او را تایید کردند و بر عمل آنان صحه گذاشتند.
بدین گونه حکومت عثمان که از بزرگترین حوادث آن روزگار بود، در برابر چشمان باز و گوشهاى شنواى ابوالفضل به پایان رسید. حضرت در آستانه شکوفایى و جوانى بود که دید چگونه فرصت طلبان اموى قتل عثمان را دستاویز تبلیغاتى خودقراردادند،در بوق و کرنا کردند، پیراهن خونین او را بالا بردند و آن را شعارى براى قیام علیه حکومت حق و عادلانه امام امیرالمؤ منین قرار دادند.

بدترین میراث حکومت وى ، ایجاد فتنه میان مسلمانان و حصر ثروت میان امویان و آل معیط و قرشیان دست نشانده آنان دشمنان و مخالفان عدالت اجتماعى بود. آنان به اتکاى همین ثروت بود که دست به شورشى مسلحانه علیه حکومت امام امیرالمؤ منین که دنباله طبیعى و امتداد حقیقى حکومت پیامبر بزرگوار(صلّى اللّه علیه و آله ) بود زدند. به هر حال ، ماجراى عثمان را وامى گذاریم و به ذکر بقیه حوادثى که در زمان ابوالفضل (ع) روى داد، مى پردازیم .

P4

غلام عباس(ع)

فصل جوانی قمربنی هاشم:

عباس درهمه دوران حیات، همراه برادرش حسین (ع)بود و فصل جوانی ‏اش در خدمت آن امام گذشت. میان جوانان بنی‏ هاشم شکوه و عزّتی داشت و آنان برگرد شمع وجود عباس، حلقه‏ ای از عشق و وفا به وجود آورده بودند و این جمعِ حدوداً سی نفری، در خدمت و رکاب امام حسن و امام‏ حسین همواره آماده دفاع بودند و در مجالس و محافل، از شکوه این جوانان، به ویژه از صولت و غیرت و حمیّت عباس سخن بود.

hazrate-abbas110

عباس چند سال پس از شهادت پدر در سنّ هجده سالگی در اوائل امامت امام مجتبی با لُبابه، دخترعبدالله بن عباس ازدواج کرد. ابن عباس راوی حدیث و مفسّر قرآن و شاگرد لایق و برجستة علی (ع) بود. شخصیّت معنوی و فکری این بانو نیز در خانه این مفسّر امّت شکل گرفته و به علم و ادب آراسته بود.

عباس ده سال تلخ را هم پشت سر گذاشت. سالهایی که برادرش امام حسن مجتبی (ع)به امامت رسید، حیله گری‏های معاویه، آن حضرت را به صلح تحمیلی وا داشت. ستمهای امویان اوج گرفته بود. حجربن عدی و یارانش شهید شدند؛ عمروبن حمق خزاعی شهید شد، سختگیری به آل علی ادامه داشت. در منبرها وعّاظ و خطبای وابسته به دربارِ معاویه، پدرش علی (ع)را ناسزا میگفتند. عباس بن علی شاهد این روزهای جانگزای بود تا آن که امام حسن به شهادت رسید. وقتی امام مجتبی، مسموم و شهید شد، عباس بن علی ۲۴ سال داشت. باز هم غمی دیگر برجانش نشست
پس از آن که امام مجتبی (ع)بنی هاشم را در سوگ شهادت خویش، گریان نهاد و به ملکوت اعلا شتافت، بستگان آن حضرت، بار دیگر تجربة رحلت رسول خدا و فاطمة زهرا وعلی مرتضی را تکرار کردند و غمهایشان تجدید شد. خانة امام مجتبی پر از شیون و اشک شد. عباس بن علی نیز ازجمله کسانی بود که با گریه و اندوه برای برادرش مرثیه خواند و خاک عزا بر سر و روی خود افکند و از جان صیحه کشید امّا چاره ‏ای نبود، می‏بایست این کوه غم را تحمل کند و دل به قضای الهی بسپارد و خود را برای روزهای تلخ‏ تری آماده سازد. امام حسن مجتبی (ع)را غسل دادند و کفن کردند.

P2

عبّاس در مراسم غسل پیکر مطهّر امام:

امام حسن (ع)با برادران دیگرش(امام حسین و محمد حنفیّه) همکاری و همراهی داشت و شاهد غمبارترین وتلخ‏ترین صحنه مظلومیّت اهل‏بیت بود. آنگاه که تابوت امام مجتبی (ع) را وارد حرم پیامبر(ص) کردند تا تجدید دیداری با آن حضرت کنند، مروانیان پنداشتند که می‏خواهند آن جا دفن کنند و جلوگیری کردند و تابوت امام حسن (ع)را تیرباران نمودند.در این صحنه ‏ها بود که خشم جوانان غیرتمند بنی هاشم برانگیخته شد و اگر سید الشهدا(ع)آنان را به خویشتن‏داری و صبر دعوت نکرده بود، دستهایی که به قبضه‏ های شمشیر رفته بود زمین را از خون دشمنانِ بدخواه سیراب می‏کرد. عباس رشید نیز در جمع جوانان هاشمی، جرعه جرعه غصه می‏خورد و بنابه تکلیف، صبر می‏کرد. می‏خواست که شمشیر برکشد و حمله کند، امّا حسین بن علی نگذاشت و او را به بردباری و خویشتن‏داری دعوت کرد و وصیّت امام مجتبی(ع) را یادآور شد که گفته بود خونی ریخته نشود
این سالها نیز گذشت. عباس بن علی(ع)زیر سایة برادر بزرگوارش سیدالشهدا(ع)و در کنار جوانان دیگری از عترت پیامبر خدا می‏زیست و شاهد فراز و نشیبهای روزگار بود. آن حضرت، در مدینه و در جمع بنی هاشم می‏زیست و زمان همچنان میگذشت تا آن که سال شصت هجری رسید و حادثة کربلا و نقش عظیمی که وی در آن حماسه آفرید. با این بخش از زندگی الهام بخش او در آینده آشنا خواهیم شد.

آن روز هم که پس از مرگ معاویه، حاکم مدینه می‏خواست درخواست و نامة یزید را دربارة بیعت با امام حسین(ع) مطرح کند و دیداری میان ولید و امام در دارالاماره انجام گرفت، سی نفر از جوانان هاشمی به فرماندهی عباس‏ بن علی(ع)با شمشیرهای برهنه، آماده و گوش به فرمان، بیرون خانة ولید و پشت در ایستاده بودند و منتظر اشارة امام بودند که اگر نیازی شد به درون آیند و مانع بروز حادثه ‏ای شوند. کسانی هم که از مدینه به مکه و از آن‏جا به کربلا حرکت کردند، تحت فرمان اباالفضل(ع)بودند اینها، گوشه‏ هایی از رخدادهای زندگی عباس در دوران جوانی بود تا آن که حماسة عاشورا پیش آمد و عباس، وجود خود را پروانه ‏وار به آتشِ عشقِ حسین زد و سراپا سوخت و جاودانه شد درود خدا و همهء پاکان بر او باد

P1

غلام عباس(ع)

نوجوانی حضرت عباس(ع):

محبت پدری گاه علی(ع) را بر آن می داشت تا پاره پیکرش را ببوسد، ببوید و با آداب و اخلاق اسلامی آشنا سازد. از این رو لحظه ای عباس را از خود دور نمی ساخت. فرزند پاکدل علی(ع) در مدت ۱۴ سال و چهل و هفت روز، که با پدر زیست، همیشه در حرب و محراب و غربت و وطن در کنار او حضور داشت و.این علاقه شدید این دو را بهم میرساند عباس(ع)  از پدر شنیده بود که: بهترین یاران تو کسی است که تو را دلباخته آخرت سازد و در دنیا به زهد و پارسایی ات وادارد و بر فرمان خدا یاری ات دهد. و عباس(ع) این سخن را تا پایان عمر در گوش داشت و در آزمایشگاه کربلا دروس فرا گرفته را به نیکوترین وجه امتحان داد. حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام آیتى از جمال و زیبایى بود. رخساره اش زیبا چهره اش ‍ پر شکوه ، اندامش متناسب ، و در عین حال چنان نیرومند بود که آثار دلیرى و شجاعت را بخوبى نمایان مى ساخت .زیباییش آنچنان بود که هنگامی که در کوچه ها قدم میگذاشت مردم برای تماشایش از هم سبقت میگرفتند ام البنین سلام الله علیه مى گفت : پسرم ، به خدا مى سپارمت ! قلب مادر آکنده از محبت به عباس علیه السلام بود و براى وى از جانش عزیزتر و گرامیتر مى نمود. مادر از چشم حسودان بر او نگران بود و مى ترسید که مبادا به او آسیبى برسانند و رنجورش کنند، لذا او را در پناه خداوند متعال قرار داد.
یعنى : فرزندم را، از چشم حسودان نشسته و ایستاده ، آینده و رونده ، مسلمان و منکر، بزرگ و کوچک ، و زاده و پدر، در پناه خداوند یکتا قرار مى دهد آنگونه که در منابع تاریخی آمده، حضرت عباس(علیه‎السلام) دارای ورزیدگی اندام و تناسب اعضایی که بیانگر توانجسمی و از ویژگی‎های ارثی او بوده است. چرا که هم پدر او از ابرپهلوانان عرب به شمار می‎رفته و هم خاندان مادری او ام البنین گرُد میدان بوده اند.

x13

از دیگر دلایل این قدرت جسمی، افزون بر فرآیند ارثی، این بوده که او از کودکی با ورزش و چالاکی انس داشت. ورزش و کار در مزرعه و آموزش‎های نظامی و همچنین تعلیمات معنوی پدر عالی مقامش علی(ع) دست به دست هم داد و از عباس(علیه‎السلام)، جوانی نیرومند، شجاع، مطیع ولایت وبسیار مودب ساخت.
نقل شده است روزی امیرمؤمنان حضرت علی(علیه‎السلام) در مسجد نشسته بود و مردم را پند می‎داد. مردی اعرابی وارد مسجد شد. سلام کرد و صندوقی را که همراه داشت، بر زمین گذاشت و به حضرت گفت: «ای پیشوای من! پیش‎کشی برای شما آورده‎ام.» آنگاه صندوقچه را گشود و شمشیری آب دیده و منحصر به فرد را از آن بیرون آورد و به حضرت تقدیم کرد.

در همین هنگام، حضرت عباس(ع)  که نوجوانی رشید بود، وارد شد و پس از سلام، با ادب در گوشه‎ای ایستاد. نگاهش در برق شمشیر گره خورد. حضرت علی(ع) متوجه علاقه و شگفت‎زدگی عباس شد و از او پرسید: پسرم دوست داری این شمشیر برای تو باشد؟» عباس، با شادی پاسخ داد: «آری، پدر! حضرت، برخاست و با دست خود، شمشیر را بر بلندای قامت استوار او حمایل کرد. سپس به برازندگی شمشیر بر اندام رشید و تناور فرزندش نگریست و اشک بر محاسن سفیدش جاری شد. حاضران پرسیدند: «یا امیرالمؤمنین! چرا گریه می‎کنید؟ حضرت فرمودند: «روزی را می‎بینم که او با این شمشیر، نفس دشمن را در سینه حبس می‎کند و بی امان بر آنان می‎تازد و سرانجام به شهادت می‎رسد.»

چهارده سال از عمر عبّاس در کنار علی(ع) گذشت، دورانی که علی(ع) با دشمنان درگیر بود. گفته‏ اند عبّاس در برخی از آن جنگها شرکت داشت، در حالی که نوجوانی در حدود دوازده ساله بود، رشید و پرشور و قهرمان که در همان سنّ و سال حریف قهرمانان و جنگاوران بود. علی(ع)  به او اجازه پیکار نمی‏داد به امام حسن و امام حسین هم چندان میدانِ شجاعت نمایی نمی‏داد. اینان ذخیره‏ های خدا برای روزهای آینده اسلام بودند و عبّاس می‏بایست جان و توان و شجاعتش را برای کربلای حسین نگه دارد و علمدار سپاه سیدالشهدا باشد برخی جلوه ‏هایی از دلاوری این نوجوان را در جبهه صفّین نگاشته ‏اند. اگر این نقل درست باشد، میزان رزم آوری او را در سنین نوجوانی و دوازده سالگی نشان می‏دهد مگر برادرزاده‏ اش حضرت قاسم سیزده ساله نبود که آن حماسه را در رکاب عمویش آفرید و تحسین همگان را برانگیخت؟ مگر پدرش علی بن ابی طالب(ع)  در جوانی با قهرمانان نام آور عرب، همچون «مرحب» در جنگ خیبر و «عمروبن عبدودّ» در جنگ خندق درگیر نشد و آنان را به هلاکت نرساند؟ مگر عباس، برادر امام حسن و امام حسین ومحمد حنفیّه و زینب و کلثوم نبود؟ مگر نیاکانش ازناحیة مادر در قبیلة «کلاب» همه از سلحشوران و تکسواران عرصه ‏های رزم وشجاعت و شمشیرزنی و نیزه افکنی نبودند؟ عباس، محلّ تلاقی دو رگ و ریشة شجاعت بود، هم از سوی پدر که علی(ع)  بود و هم از طرف مادر.

P4

حماسه آفرینی در سنّ نوجوانی:

در یکی از روزهای نبرد صفّین، نوجوانی از سپاه علی(ع) بیرون آمد که نقاب بر چهره داشت و از حرکات او نشانه‏ های شجاعت و هیبت و قدرت هویدا بود. از سپاه شام کسی جرأت نکرد به میدان آید. همه ترسان و نگران، شاهد صحنه بودند. معاویه یکی از مردان سپاه خود را به نام «ابن شعثاء»که دلیرمردی برابر با هزاران نفر بود صدا کرد و گفت: به جنگ این جوان برو. آن شخص گفت: ای امیر، مردم مرا با ده هزار نفر برابر می‏دانند، چگونه فرمان می‏دهی که به جنگ این نوجوان بروم؟ معاویه گفت: پس چه کنیم؟ ابن شعثاء گفت: من هفت پسر دارم، یکی از آنان را می‏فرستم تا او را بکشد. گفت: باشد. یکی از پسرانش را فرستاد، به دست این جوان کشته شد. دیگری را فرستاد، او هم کشته شد. همه پسرانش یک به یک به نبرد این شیر سپاه علی(ع)  آمدند و او همه را از دم تیغ گذراند خود ابن شعثاء به میدان آمد، در حالی که میگفت: ای جوان، همه پسرانم را کشتی، به خدا پدر و مادرت را به عزایت خواهم نشاند. حمله کرد و نبرد آغاز شد و ضرباتی میان آنان ردّ و بدل گشت. با یک ضربت کاری جوان، ابن ‏شعثاء به خاک افتاد و به پسرانش پیوست. همه حاضران شگفت زده شدند. امیرالمؤمنین او را نزد خود فراخواند، نقاب از چهره‏اش کنار زد و پیشانی او را بوسه زد. دیدند که او قمر بنی هاشم عباس بن علی(ع) است

نیز آورده‏ اند در جنگ صفین، در مقطعی که سپاه معاویه بر آب مسلّط شد و تشنگی، یاران علی(ع) را تهدید می‏کرد، فرمانی که حضرت به یاران خود داد و جمعی را در رکاب حسین(ع) برای گشودن شریعه و باز پس گرفتن آب فرستاد، عباس بن علی هم در کنار برادرش و یار و همرزم او حضور داشته است
استعداد ذاتی و تربیت خانوادگی او سبب شد که در کمالات اخلاقی و معنوی، پا به پای رشد جسمی و نیرومندی عضلانی، پیش برود و جوانی کامل، ممتاز و شایسته گردد. نه‏ تنها در قامت رشید بود، بلکه در خِرد، برتر و درجلوه‏ های انسانی هم رشید بود. او می‏دانست که برای چه روزی عظیم، ذخیره شده است تا در یاری حجّت خدا جان نثاری کند. او برای عاشورا به دنیا آمده بود.

این حقیقت، موردتوجّه علی(ع)  بود، آنگاه که می‏خواست با امّ البنین ازدواج کند. وقتی هم که حضرت امیر در بستر شهادت افتاده بود، این «راز خون» را به یاد عبّاس آورد و در گوش او زمزمه کرد.

سال چهلم هجری رسید و فاجعه خونین محراب کوفه اتّفاق افتاد شب ۲۱ رمضان سال ۴۱ هجری بود. علی(ع) در آخرین ساعات عمر خویش،عبّاس را به آغوش گرفت و به سینه چسبانید و به این نوجوان دلسوخته، که شاهد خاموش شدن شمع وجود علی بود، فرمود: پسرم، به زودی در روز عاشورا، چشمانم به وسیلة تو روشن میگردد؛ پسرم، هرگاه روز عاشورا فرا رسید و بر شریعة فرات وارد شدی، مبادا آب بنوشی در حالی که برادرت حسین(ع) تشنه است این نخستین درس عاشورا بود که در شب شهادت علی(ع)  آموخت و تا عاشورا پیوسته در گوش داشت شاید در همان لحظات آخر عمر علی(ع) که فرزندانش دور بستر او حلقه زده بودند و نگران آینده بودند ، حضرت به فراخور هر یک، توصیه‏ هایی داشته است. بعید نیست که دست عبّاس را در دست حسین(ع)  گذاشته باشد و عبّاس را سفارش کرده باشد که: عباسم، جان تو و جان حسینم در کربلا! مبادا از او جدا شوی و تنهایش گذاری!

P8

وقتی علی(ع) به شهادت رسید، عباس بن علی چهارده ساله بود و غمگینانه شاهد دفن شبانه و پنهانی امیرالمؤمنین(ع) بود. بی شک این اندوه بزرگ، روح حسّاس او را به سختی آزرد. امّا پس از پدر، تکیه گاهی چون حسنین (علیهماالسلام) داشت و در سایه عزّت و شوکت آنان بود. هرگز توصیه‏ ای را که پدرش در شب ۲۱ رمضان درآستانه شهادت به عباس داشت از یاد نبرد.

او می‏دانست که روزهای تلخی در پیش دارد و باید کمر همّت و شجاعت ببندد و قربانی بزرگ منای عشق درکربلا شود تا به ابدیّت برسد.

غلام عباس(ع)