بس که دست دلبرم مشکل گشایی می کند
خلق می گویند این سقا خدایی می کند
گر چه از فرط گنه بیگانه گشتم با دلش
اوست دائم با دل من آشنایی می کند
بس که دست دلبرم مشکل گشایی می کند
خلق می گویند این سقا خدایی می کند
گر چه از فرط گنه بیگانه گشتم با دلش
اوست دائم با دل من آشنایی می کند
نوای سینه فقط با ابالفضل است
یگانه صاحب پرچم فقط ابالفضل است
رایت اند همه خلق و پادشاه است او
بدان که مالک ما هم فقط ابالفضل است
نوجوانی حضرت عباس(ع):
محبت پدری گاه علی(ع) را بر آن می داشت تا پاره پیکرش را ببوسد، ببوید و با آداب و اخلاق اسلامی آشنا سازد. از این رو لحظه ای عباس را از خود دور نمی ساخت. فرزند پاکدل علی(ع) در مدت ۱۴ سال و چهل و هفت روز، که با پدر زیست، همیشه در حرب و محراب و غربت و وطن در کنار او حضور داشت و.این علاقه شدید این دو را بهم میرساند عباس(ع) از پدر شنیده بود که: بهترین یاران تو کسی است که تو را دلباخته آخرت سازد و در دنیا به زهد و پارسایی ات وادارد و بر فرمان خدا یاری ات دهد. و عباس(ع) این سخن را تا پایان عمر در گوش داشت و در آزمایشگاه کربلا دروس فرا گرفته را به نیکوترین وجه امتحان داد. حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام آیتى از جمال و زیبایى بود. رخساره اش زیبا چهره اش پر شکوه ، اندامش متناسب ، و در عین حال چنان نیرومند بود که آثار دلیرى و شجاعت را بخوبى نمایان مى ساخت .زیباییش آنچنان بود که هنگامی که در کوچه ها قدم میگذاشت مردم برای تماشایش از هم سبقت میگرفتند ام البنین سلام الله علیه مى گفت : پسرم ، به خدا مى سپارمت ! قلب مادر آکنده از محبت به عباس علیه السلام بود و براى وى از جانش عزیزتر و گرامیتر مى نمود. مادر از چشم حسودان بر او نگران بود و مى ترسید که مبادا به او آسیبى برسانند و رنجورش کنند، لذا او را در پناه خداوند متعال قرار داد.
یعنى : فرزندم را، از چشم حسودان نشسته و ایستاده ، آینده و رونده ، مسلمان و منکر، بزرگ و کوچک ، و زاده و پدر، در پناه خداوند یکتا قرار مى دهد آنگونه که در منابع تاریخی آمده، حضرت عباس(علیهالسلام) دارای ورزیدگی اندام و تناسب اعضایی که بیانگر توانجسمی و از ویژگیهای ارثی او بوده است. چرا که هم پدر او از ابرپهلوانان عرب به شمار میرفته و هم خاندان مادری او ام البنین گرُد میدان بوده اند.
از دیگر دلایل این قدرت جسمی، افزون بر فرآیند ارثی، این بوده که او از کودکی با ورزش و چالاکی انس داشت. ورزش و کار در مزرعه و آموزشهای نظامی و همچنین تعلیمات معنوی پدر عالی مقامش علی(ع) دست به دست هم داد و از عباس(علیهالسلام)، جوانی نیرومند، شجاع، مطیع ولایت وبسیار مودب ساخت.
نقل شده است روزی امیرمؤمنان حضرت علی(علیهالسلام) در مسجد نشسته بود و مردم را پند میداد. مردی اعرابی وارد مسجد شد. سلام کرد و صندوقی را که همراه داشت، بر زمین گذاشت و به حضرت گفت: «ای پیشوای من! پیشکشی برای شما آوردهام.» آنگاه صندوقچه را گشود و شمشیری آب دیده و منحصر به فرد را از آن بیرون آورد و به حضرت تقدیم کرد.
در همین هنگام، حضرت عباس(ع) که نوجوانی رشید بود، وارد شد و پس از سلام، با ادب در گوشهای ایستاد. نگاهش در برق شمشیر گره خورد. حضرت علی(ع) متوجه علاقه و شگفتزدگی عباس شد و از او پرسید: پسرم دوست داری این شمشیر برای تو باشد؟» عباس، با شادی پاسخ داد: «آری، پدر! حضرت، برخاست و با دست خود، شمشیر را بر بلندای قامت استوار او حمایل کرد. سپس به برازندگی شمشیر بر اندام رشید و تناور فرزندش نگریست و اشک بر محاسن سفیدش جاری شد. حاضران پرسیدند: «یا امیرالمؤمنین! چرا گریه میکنید؟ حضرت فرمودند: «روزی را میبینم که او با این شمشیر، نفس دشمن را در سینه حبس میکند و بی امان بر آنان میتازد و سرانجام به شهادت میرسد.»
چهارده سال از عمر عبّاس در کنار علی(ع) گذشت، دورانی که علی(ع) با دشمنان درگیر بود. گفته اند عبّاس در برخی از آن جنگها شرکت داشت، در حالی که نوجوانی در حدود دوازده ساله بود، رشید و پرشور و قهرمان که در همان سنّ و سال حریف قهرمانان و جنگاوران بود. علی(ع) به او اجازه پیکار نمیداد به امام حسن و امام حسین هم چندان میدانِ شجاعت نمایی نمیداد. اینان ذخیره های خدا برای روزهای آینده اسلام بودند و عبّاس میبایست جان و توان و شجاعتش را برای کربلای حسین نگه دارد و علمدار سپاه سیدالشهدا باشد برخی جلوه هایی از دلاوری این نوجوان را در جبهه صفّین نگاشته اند. اگر این نقل درست باشد، میزان رزم آوری او را در سنین نوجوانی و دوازده سالگی نشان میدهد مگر برادرزاده اش حضرت قاسم سیزده ساله نبود که آن حماسه را در رکاب عمویش آفرید و تحسین همگان را برانگیخت؟ مگر پدرش علی بن ابی طالب(ع) در جوانی با قهرمانان نام آور عرب، همچون «مرحب» در جنگ خیبر و «عمروبن عبدودّ» در جنگ خندق درگیر نشد و آنان را به هلاکت نرساند؟ مگر عباس، برادر امام حسن و امام حسین ومحمد حنفیّه و زینب و کلثوم نبود؟ مگر نیاکانش ازناحیة مادر در قبیلة «کلاب» همه از سلحشوران و تکسواران عرصه های رزم وشجاعت و شمشیرزنی و نیزه افکنی نبودند؟ عباس، محلّ تلاقی دو رگ و ریشة شجاعت بود، هم از سوی پدر که علی(ع) بود و هم از طرف مادر.
حماسه آفرینی در سنّ نوجوانی:
در یکی از روزهای نبرد صفّین، نوجوانی از سپاه علی(ع) بیرون آمد که نقاب بر چهره داشت و از حرکات او نشانه های شجاعت و هیبت و قدرت هویدا بود. از سپاه شام کسی جرأت نکرد به میدان آید. همه ترسان و نگران، شاهد صحنه بودند. معاویه یکی از مردان سپاه خود را به نام «ابن شعثاء»که دلیرمردی برابر با هزاران نفر بود صدا کرد و گفت: به جنگ این جوان برو. آن شخص گفت: ای امیر، مردم مرا با ده هزار نفر برابر میدانند، چگونه فرمان میدهی که به جنگ این نوجوان بروم؟ معاویه گفت: پس چه کنیم؟ ابن شعثاء گفت: من هفت پسر دارم، یکی از آنان را میفرستم تا او را بکشد. گفت: باشد. یکی از پسرانش را فرستاد، به دست این جوان کشته شد. دیگری را فرستاد، او هم کشته شد. همه پسرانش یک به یک به نبرد این شیر سپاه علی(ع) آمدند و او همه را از دم تیغ گذراند خود ابن شعثاء به میدان آمد، در حالی که میگفت: ای جوان، همه پسرانم را کشتی، به خدا پدر و مادرت را به عزایت خواهم نشاند. حمله کرد و نبرد آغاز شد و ضرباتی میان آنان ردّ و بدل گشت. با یک ضربت کاری جوان، ابن شعثاء به خاک افتاد و به پسرانش پیوست. همه حاضران شگفت زده شدند. امیرالمؤمنین او را نزد خود فراخواند، نقاب از چهرهاش کنار زد و پیشانی او را بوسه زد. دیدند که او قمر بنی هاشم عباس بن علی(ع) است
نیز آورده اند در جنگ صفین، در مقطعی که سپاه معاویه بر آب مسلّط شد و تشنگی، یاران علی(ع) را تهدید میکرد، فرمانی که حضرت به یاران خود داد و جمعی را در رکاب حسین(ع) برای گشودن شریعه و باز پس گرفتن آب فرستاد، عباس بن علی هم در کنار برادرش و یار و همرزم او حضور داشته است
استعداد ذاتی و تربیت خانوادگی او سبب شد که در کمالات اخلاقی و معنوی، پا به پای رشد جسمی و نیرومندی عضلانی، پیش برود و جوانی کامل، ممتاز و شایسته گردد. نه تنها در قامت رشید بود، بلکه در خِرد، برتر و درجلوه های انسانی هم رشید بود. او میدانست که برای چه روزی عظیم، ذخیره شده است تا در یاری حجّت خدا جان نثاری کند. او برای عاشورا به دنیا آمده بود.
این حقیقت، موردتوجّه علی(ع) بود، آنگاه که میخواست با امّ البنین ازدواج کند. وقتی هم که حضرت امیر در بستر شهادت افتاده بود، این «راز خون» را به یاد عبّاس آورد و در گوش او زمزمه کرد.
سال چهلم هجری رسید و فاجعه خونین محراب کوفه اتّفاق افتاد شب ۲۱ رمضان سال ۴۱ هجری بود. علی(ع) در آخرین ساعات عمر خویش،عبّاس را به آغوش گرفت و به سینه چسبانید و به این نوجوان دلسوخته، که شاهد خاموش شدن شمع وجود علی بود، فرمود: پسرم، به زودی در روز عاشورا، چشمانم به وسیلة تو روشن میگردد؛ پسرم، هرگاه روز عاشورا فرا رسید و بر شریعة فرات وارد شدی، مبادا آب بنوشی در حالی که برادرت حسین(ع) تشنه است این نخستین درس عاشورا بود که در شب شهادت علی(ع) آموخت و تا عاشورا پیوسته در گوش داشت شاید در همان لحظات آخر عمر علی(ع) که فرزندانش دور بستر او حلقه زده بودند و نگران آینده بودند ، حضرت به فراخور هر یک، توصیه هایی داشته است. بعید نیست که دست عبّاس را در دست حسین(ع) گذاشته باشد و عبّاس را سفارش کرده باشد که: عباسم، جان تو و جان حسینم در کربلا! مبادا از او جدا شوی و تنهایش گذاری!
وقتی علی(ع) به شهادت رسید، عباس بن علی چهارده ساله بود و غمگینانه شاهد دفن شبانه و پنهانی امیرالمؤمنین(ع) بود. بی شک این اندوه بزرگ، روح حسّاس او را به سختی آزرد. امّا پس از پدر، تکیه گاهی چون حسنین (علیهماالسلام) داشت و در سایه عزّت و شوکت آنان بود. هرگز توصیه ای را که پدرش در شب ۲۱ رمضان درآستانه شهادت به عباس داشت از یاد نبرد.
او میدانست که روزهای تلخی در پیش دارد و باید کمر همّت و شجاعت ببندد و قربانی بزرگ منای عشق درکربلا شود تا به ابدیّت برسد.
پدر ومادر حضرت ابوالفضل (ع):
حسب و نسبى والاتر و درخشانتر از نسب حضرت، در دنیاى حسب و نسب وجود ندارد عباس از بطن خاندان علوى برخاسته است، یکى از والاترین و شریفترین خاندانهایى که بشریت در طول تاریخ خود شناخته است، خاندانى تناور و ریشهدار در بزرگى و شرافت که با قربانى دادن در راه نیکى و سود رسانى به مردم، دنیاى عربى و اسلامى را یارى کرد و الگوهایى از فضیلت و شرف براى همگان بجا گذاشت و زندگى عامه را با روح تقوا و ایمان منور ساخت. در این جا اشارهاى کوتاه به ریشههاى گرانقدرى که «قمر بنى هاشم» و «افتخار عدنان» از آنها بوجود آمد، مىکنیم.
پدر بزرگوار حضرت عباس(ع) امیرالمؤمنین وصى رسول خدا(ص) در مدینه علم نبوت، اولین ایمان آورنده به پروردگار و مصدق رسولش، همسر دخت پیامبرش، همپایه «هارون« براى «موسى» نزد حضرت ختمى مرتبت، قهرمان اسلام و نخستین مدافع کلمه توحید است که براى گسترش رسالت اسلامى و تحقق اهداف بزرگ آن با نزدیکان و بیگانگان جنگید. تمام فضیلتهاى دنیا در برابر عظمت او ناچیزند و در فضیلت و عمل، کسى را یاراى رقابت با او نیست. مسلمانان به اجماع او را پس از پیامبر اکرم(ص) داناترین، فقیهترین و فرزانهترین کسى مىدانند. آوازه بزرگیش در همه جهان پیچیده است و دیگر نیازى به تعریف و توصیف ندارد. عباس را همین سرافرازى و سربلندى بس که برخاسته از درخت امامت و برادر دو سبط پیامبر اکرم(ص) است.
مادر گرامى و بزرگوار ابوالفضل العباس(ع)بانوى پاک فاطمه دخت حزام بن خالد است. حزام از استوانههاى شرافت در میان عرب به شمار مىرفت و در بخشش، مهماننوازى، دلاورى و رادمردى مشهور بود. خاندان این بانو از خاندانهاى ریشهدار و جلیلالقدر بود که به دلیرى و دستگیرى معروف بودند. هنگامى که امام امیرالمؤمنین(ع) به سوگ پاره تن و ریحانه پیامبر اکرم(ص) و بانوى زنان عالمیان، فاطمه زهرا(س) نشست، برادرش عقیل را که از عالمان به انساب عرب بود فراخواند و از او خواست برایش همسرى برگزیند که زاده دلاوران باشد تا پسر دلیرى به عرصه وجود برساند و سالار شهیدان را در کربلا یارى کند. عقیل، بانو امالبنین از خاندان بنىکلاب را که در شجاعت بىمانند بود، براى حضرت انتخاب کرد. بنىکلاب در شجاعت و دلاورى در میان عرب زبانزد بودند. امام این انتخاب را پسندید و عقیل را به خواستگارى نزد پدر امالبنین فرستاد. پدر خشنود از این وصلت مبارک، نزد دختر شتافت و او با سربلندى و افتخار، پاسخ مثبت داد و پیوندى همیشگى با مولاى متقیان، امیرمؤمنان(ع) بست. حضرت در همسرش، خردى نیرومند، ایمانى استوار، آدابى والا و صفاتى نیکو مشاهده کرد و او را گرامى داشت و از صمیم قلب در حفظ او کوشید.
ام البنین بر آن بود تا جاى مادر را در دل نوادگان پیامبر اکرم و ریحانه رسول خدا و آقایان جوانان بهشت، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) پر کند؛ مادرى که در اوج شکوفایى پژمرده شد و آتش به جان فرزندان نوپاى خود زد. فرزندان رسول خدا در وجود این بانوى پارسا، مادر خود را مىدیدند و از فقدان مادر، کمتر رنج مىبردند. امالبنین فرزندان دخت گرامى پیامبر اکرم(ص) را بر فرزندان خود که نمونههاى والاى کمال بودند مقدم مىدانست و عمده محبت و علاقه خود را متوجه آنان مىکرد، لیکن، ام البنین توجه به فرزندان پیامبر را فریضهاى دینى مىشمرد؛ زیرا خداوند متعال در کتاب خود به محبت آنان دستور داده بود و آنان امانت و ریحانه پیامبر بودند؛ امالبنین با درک عظمت آنان به خدمتشان قیام کرد و حق آنان را ادا کرد. محبت بىشائبه امالبنین در حق فرزندان پیامبر و فداکاریهاى فرزندان او در راه سیدالشهدا(ع) بىپاسخ نماند، بلکه اهل بیت عصمت و طهارت(ع) در احترام و بزرگداشت آنان کوشیدند و از قدردانى نسبت به آنان چیزى فرو گذار نکردند. رفتن نواده پیامبر اکرم، شریک نهضت حسینى و قلب تپنده قیام حسین، زینب کبرى، نزد امالبنین و تسلیت گفتن شهادت فرزندان برومندش، نشاندهنده منزلت والاى امالبنین نزد اهل بیت(ع) است. این بانوى بزرگوار، جایگاهى ویژه نزد مسلمانان دارد و بسیارى معتقدند او را نزد خداوند، منزلتى والاست و اگر دردمندى او را واسطه خود نزد حضرت بارى تعالى قرار دهد، غم و اندوهش برطرف خواهد شد، لذا به هنگام سختیها و درماندگى این مادر فداکار را شفیع خود قرار مىدهند، البته بسیار طبیعى است که امالبنین نزد پروردگار مقرب باشد؛ زیرا در راه خدا و استوارى دین حق، فرزندان و پارههاى جگر خود را خالصانه تقدیم داشت.
نخستین فرزند پاک بانو امالبنین، علمدار کربلا ابوالفضل العباس(ع) بود که با تولدش، مدینه به گل نشست، دنیا پر فروغ گشت و موج شادى، خاندان علوى را فرا گرفت. قمرى تابناک به این خاندان افزوده شده بود و مىرفت که با فضایل و خون خود، نقشى جاودانه بر صفحه گیتى بنگارد. هنگامىکه مژده ولادت عباس به امیرالمؤمنین(ع) داده شد، به خانه شتافت او را در برگرفت، باران بوسه بر او فرو ریخت و مراسم شرعى تولد را درباره او اجرا کرد.