به غنیمت گرفتن اسب تیزپا طاویه وکشتن مارد :
شمر لعین چون اوضاع لشکر را آشفته دید که از مغلوب شدن مارد مضطرب بودندبه اصحاب خود گفت مارد را دریابید وبه او کمک کنید پیش از آنکه کشته شود پس غلامی اسبی را که طاویه نام داشت خواست که به مارد برساند وشمر فریاد میزد ای غلام بشتاب برای رساندن طاویه به مارد قبل از اینکه بلای سخت براو فرود آید …
حضرت عباس (ع)جلوی آن غلام را گرفت ونیزه را برسینه او زد واورا به جهنم فرستاد وبرطاویه سوار شد وروی به مارد نهاد …پانصدنفر از سپاهیان دشمن به طرف عباس (ع) برای نجات دادن مارد حمله ور شدندحضرت یک ذریه از آن گروه خناس اندیشه به خاطر راه نداد خود را به مارد رسانید نیزه اش به گلوی او (به روایتی سینه اش )فروبرد که افتاد پس سر او راگوش تاگوش بریدوبعدبه دشمنان حمله کرد وتعداد زیادی از آنان راکشت (به روایتی هشتاد نفر)وبقیه دشمنان پابه فرار گذاشتند …
رزم آوری و سرعت عمل و تحرّک بجا در میدان جنگ، سبب شد که عباس، دشمن و حریف را بشکند و خود پیروز شود.
این ماجرا را بزرگان مقتل نویس برسینه تاریخ بااندکی اختلاف ثبت کرده اند محمد باقر بیرجندی اعتقاد دارد که حمله حضرت عباس پس از شنیدن حضرت زهیر صورت گرفت وبیان ایشان در نقل فرمایشات حضرت عباس با آنچه فاضل در بندی در اسرار الشهادة آورده بسیار نزدیک است
بردن طاویه پیش امام حسین(ع):
طاویه اسبی پرتحرک وپرتوان در دویدن بوده چونان باد ،واز همین روی اورا طاویه میگفتند یعنی « بادپا».
هنگامی که عباس (ع)طاویه را تصاحب کرد ومارد را کشت ودرمیدان جولان داد شمر که از دلاوری عباس خشمگین شده بود فریاد برآورد :ای پسر علی طاویه رااز مارد پس گرفتی بدان که این اسب از آن برادرت امام حسن مجتبی (ع) بود که در روز ساباط المدائن ازاوربوده شد ..
حضرت عباس (ع) وقتی به خیمه ها برگشت آنچه راکه شمرگفته بود به امام حسین عرض کرد وحضرت فرمود : « درست است این اسب بادپا از آن شاه ری بود که پدرت حضرت علی (ع) در جنگ او را کشت واسب او را به برادرت امام حسن مجتبی (ع) بخشید ودر واقعه ساباط المدائن آن را به غارت بردند »اسفرائنی در رابطه با طاویه وبرخوردش با حضرت امام حسین (ع) چنین مینویسد: «چون طاویه به امام حسین (ع) نزدیک شد سرخود را به لباسهای آن امام می مالید گویا کمتر از یک روز از آن حضرت جدا شده بود»
علمدارعشق وحفاظت از یاران وفرماندهی لشکر:
عباس بن علی همچنان علم بر دوش، هدایت و فرماندهی میکرد و از بامداد عاشورا تا لحظه شهادت، یک نفس آرام نداشت. گاهی به مدد مجروحی میشتافت، گاهی به یاری یک رزمنده و نجات او از محاصره دشمن میپرداخت، گاهی به حمله های برق آسا در میدان میپرداخت و صفوف دشمن را از هم میدرید و چون شیر میغرّید و میخروشید. عباس همه رشادت و مهابت و توان خویش را وقف برادر کرده بود. در دل دشمنان رعبی ایجاد کرده بود که از نامش هم به خود می لرزیدند قهرمانی و شجاعت و رشادتش همه جا مطرح بود
در یک نوبت، چهار نفر از یاران امام که ازکوفه آمده و به او پیوسته بودند به طور دسته جمعی بردشمن حمله بردند آنهادر میدان میجنگیدند و در محاصره سپاه کوفه قرار گرفتند.وارتباطشان با لشکر امام قطع شد این چهار تن عبارت بودند از عمروبن خالدصیداوی وغلامش سعد، مجمع بن عبدالله عائدی و جنادة بن حارث(به روایتی جابربن حارث سلمانی ) .شرایطی بحرانی پیش آمده بود و موقعیّت، بازوی اباالفضل را میطلبید. حسین بن علی(ع) برادرش عباس را صدا کرد و او را به یاری آنان فرستاد. حمله عباس، محاصره کنندگان را فراری داد و آن چهار نفر از صحنه نجات یافتند. آنان زخمی بودندوخون از سروصورتشان میریخت. عباس میخواست آنان را به پشت خطّ حمله و نزد امام برگرداند. امّا گفتند: عباس، ما را کجا میبری؛ ما تصمیم به شهادت گرفته ایم، ما را واگذار. دوباره به جهاد پرداختند. آنان حمله میکردند و علمدار کربلا هم همراهیشان میکرد و نقش مدافع از آنان را داشت. آنقدر جنگیدند تا همه یکجا و کنار هم به شهادت رسیدند.
هجوم دشمن هر لحظه افزایش مییافت و تعداد شهیدان جبهه امام نیز بیشتر میشد. هرگاه که اوضاع نبرد تیره و تار میشد و هجوم سپاه کوفه شدید میشد عباس پا در رکاب مینهاد و با حملات خود کوفیان را تار و مار میکرد. مایه آرامش خاطر حسین بن علی(ع) بود. به هر حال ، ابوالفضل علیه السّلام همراه این اصحاب بزرگوار به میادین جنگ شتافت و در جهادشان مشارکت داشت . آنان از حضرت معنویت و شجاعت کسب مى کردند و براى جانبازى الهام مى گرفتند.
روز عاشورا از ظهر گذشته بود، نبرد ادامه داشت. یاران امام تعدادی در خاک و خون غلتیده بودند. نافع بن هلال، عابس شاکری، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، حرّ، جون، زهیر بن قین، حنظله، عمروبن جناده و خیلیهای دیگر شهید شده بودند. تشنگی بر اردوگاه امام حاکم بود.