ببند گردن من را به پای زنجیرت
بیا بزن سر من را حلال شمشیرت
نگاهش کهکشان را تاب می داد
شب تاریک را مهتاب می داد
اگر یک دست در تن داشت عباس
تمام کربلا را آب می داد
شاعر : احمد سوسرایی
شاعر : مهدی طهماسبی
تو ماهی و از نور و صفا لبریزی
دریایی و در کام عطش می ریزی
دستان تو هر روز اگر قطع شوند
با نام علی "ع" دوباره بر می خیزی
شاعر : سید اکبر سلیمانی
ای در شب چشمان تو مهتاب گرفتار
دریا شده بعد از تو به گرداب گرفتار
گیرایی می از نفس شعله ور توست
در هرم لب توست می ناب گرفتار
بس که دست دلبرم مشکل گشایی می کند
خلق می گویند این سقا خدایی می کند
گر چه از فرط گنه بیگانه گشتم با دلش
اوست دائم با دل من آشنایی می کند
نوای سینه فقط با ابالفضل است
یگانه صاحب پرچم فقط ابالفضل است
رایت اند همه خلق و پادشاه است او
بدان که مالک ما هم فقط ابالفضل است