در نگــاه تو بود قدر دو دنیـــا، روضه
مانده از نسل قدم های تو برجا، روضه
جیره ام را بدهید از قِبَل آتش دل
تا کنم با جگری سوخته برپا، روضه
ای در شب چشمان تو مهتاب گرفتار
دریا شده بعد از تو به گرداب گرفتار
گیرایی می از نفس شعله ور توست
در هرم لب توست می ناب گرفتار
بس که دست دلبرم مشکل گشایی می کند
خلق می گویند این سقا خدایی می کند
گر چه از فرط گنه بیگانه گشتم با دلش
اوست دائم با دل من آشنایی می کند
روضه خوانان بنویسند که آب آورده
مشکی از آب نه،از باده ی ناب آورده
مست کرده است زن و پیر وجوان را عباس
ساقی از علقمه انگار شراب آورده
این کیست اینکه جلوه ی ایمان فاطمه است
گفتم که جلوه،نه،که دل و جان فاطمه است
در کربلا حسین دگر را بروز داد
عباس رشد کرده ی دامان فاطمه است