راه من ، از کثرت دشمن ، زهر سو بسته بود
داغها پی در پی و غم ها به هم پیوسته بود
بس که از میدان ، درون خیمه ، آوردم شهید
بود سرتاپای من خونین و زینب خسته بود
هر شهیدی ، شاهکاری داشت در اینجا ، ولی
کارهایت ای برادر جان همه برجسته بود
تا به سوی خیمه برگردی مگر با مشگ آب
جام در دستش رقیه ، منتظر بنشسته بود
من تک و تنها ، گشودم راه قربانگاه تو
گرچه دشمن ، هر زمان ، در هر طرف ، یک دسته بود
بر زمین افتاده دیدم پیکرت را غرق خون
مشگ خالی و دو دست و پرچمی بشکسته بود
پشت من ، از داغ جانسوزت ، برادر جان شکست
چون که رکن نهضتم ، بر همتت وابسته بود
هر چه کوشیدم ، که در بر گیرمت ، ممکن نشد
بس که دشمن ، جمله اعضایت ، زهم بگسسته بود
خواستم ، آن گه ببندم چشمهایت را اخا
لیک پیش از من عدو با تیر چشمت بسته بود
ناله عباس را تا دشمن او نشنود
گریه اش ، در وقت جان دادن حسان آهسته بود